علم مقارن
از نگاه: حجت الاسلام والمسلمين مبلغي
حجتالاسلام والمسلمين احمد مبلغي معاون پژوهشي دفتر تبليغات اسلامي و رييس پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، رييس مركز تحقيقات مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي و استاد فقه حوزه علميه قم مي باشد.آنچه در ذيل ميآيد ديدگاه و اظهار نظر ايشان پيرامون تقريب وعلم مقارن در آستانه بيست و چهارمين كنفرانس حدت اسلامي، ميباشد.
در ميان مباحث فراخوان كنفرانس بيست و چهارم وحدت اسلامي، در بحث راهكارهاي كاربردي تحقق تقريب، موضوعي تحت عنوان لزوم كنترل روند صدور فتوا طرح شده است. در اين خصوص توضيحي ارائه فرماييد؟
فتوا، خروجي تمام تلاشهاي فقيهانه و عالمانهاي است كه در جهت دريافت حكم شرعي صورت ميگيرد. در واقع فتوا هم از جهتي پايان اجتهاد است و هم از طرفي، آغاز عمليات اجرايي شدن حكم شرعي در جامعه و شروع راه يابي حكم شرعي به جامعه است. از اين جهت، فتوا را ميتوان مرحله بسيار مهمي دانست كه اگر نباشد، كوشش انجام گرفته در مسير دستيابي به حكم خداوند، عقيم مانده و بروز و ظهور و قابليت اجرا پيدا نميكند. اگر فتوا نباشد، رابطه مردم با حكم شرعي و الهي قطع ميشود.
طبعا اگر چنين جايگاه محوري و اساسي براي فتوا قائل باشيم، نوع و محتواي فتوا بر جامعه و دين مردم و جهتگيريهاي ديني مردم بسيار اثرگذار خواهد بود. اگر محتواي فتوا نادرست باشد و يا بر اساس برداشتهاي غلط به سمت تفرقه ميان جامعه اسلامي برود، لباس شرعيت و مشروعيت را بر تن اختلافات خواهد كرد. در اين شرايط، به رغم آنكه تفرقه ميان امت اسلامي از ديدگاه دين و قرآن يك محكوم مسلم است، اما فتواهاي تكفيري و تفرقهاي در جهت مشروع جلوه دادن تفرقه عمل ميكند و جامعه اسلامي را به سمت متلاشي شدن سوق خواهد داد.
در عرصه اجتماع، تفرقه زمينههاي كافي و لازم را براي بروز و ظهور دارد و عوامل نفساني و اجتماعي زيادي وجود دارد كه ميتوانند بسترساز تفرقه باشند؛ در اين شرايط اگر فتوا هم به كمك تفرقه بيايد، آن را از نظر ديني هم نهادينه ميكند و به آن ابعاد و عمق گستردهتر و بيشتري ميبخشد. حال آنكه اگر در جامعه محتواي فتاوا در جهت وحدت باشد، تا حدود زيادي ميتواند عوامل تفرقهانگيز را مهار كرده و آنها را در يك مسير رو به كاهش قرار دهد.
براي رسيدن به اين مقصود، از آنجا كه فتوا كار يك مجتهد است؛ اولا، بايد تلاش كنيم هر كسي نتواند به عالم صدور فتوا راه يابد و تنها افرادي بتوانند فتوا صادر كنند كه اهل باشند. ثانيا، بايد خط قرمزهايي از سوي مجتهدان مطرح شود كه طبق آنها، فتواها سنجيده شوند. در اين صورت، به محض اينكه فتوايي از اين خطوط قرمز مسلم قرآني عبور كرد، به يكباره سيلي از فتواها و اجماعي از علما در مقابل آن بايستند و همه مجتهدان ايستادگي در برابر اينگونه فتواها را لازم بدانند و بيطرف نمانند؛ چراكه روشن است اين فتوا يا حداقل بر اساس خطا يا حتي بر مبناي تعصبات كور شكل گرفته است. البته رسيدن به راهكارهاي دقيق كنترل روند صدور فتوا، بدون شك نياز به همانديشي علما و مجتهدين دارد.
ضرورت اين كنترل در شرايط كنوني جهان اسلام چيست؟
در شرايط حاضر، جامعه اسلامي دچار پارهاي از عوامل تنشزا درون خود است و به جاي اينكه اين جامعه، ظرفيتها، اندوختهها و داشتههاي خود را متمركز كرده تا قدرتي مضاعف و صفي متراكمتر را در مقابل دشمنان مشتركش داشته باشد، دچار نوعي وضعيت خنثيكننده قدرتهاي دروني خود شده است. از اين جهت ديگر حتي نيازي به دست به كار شدن و برنامهريزيهاي پرهزينه از سوي دشمنان امت اسلامي نيست چراكه نيروهاي دروني جهان اسلام در اثر همين عوامل تفرقهانگيز به جان هم افتادهاند. متأسفانه بايد اذعان كرد كه برخي از اين عوامل نيز لباس دين بر تن داشته و توصيههاي تفرقهآميز با ادبيات ديني و در قالب فتوا براي مردم مسلمان دارند.
از اين جهت است كه كنترل فتواهاي تكفيري كه امروز كم هم نيستند، از واجبات و ضروريات تقريب مذاهب اسلامي و ضروريات مسلمانان شيعه و سني است.
در ميان راهكارهاي انديشهاي فراخوان كنفرانس بيستوچهارم، از لزوم احياي علم مقارن و علم الخلاف سخن به ميان آمده است. ابتدا قدري درباره چيستي و تعريف علم مقارن و علم الخلاف صحبت بفرماييد؟
علم مقارن يك دانش است يا به تعبيري يك فن است؛ اگر تفاوتي ميان علم و فن قائل باشيم. بايد گفت پارهاي از علوم واجد فنون و شاخههايي هستند كه اين شاخهها خود علم جديدي نيستند بلكه به معناي مهارت و فنون وابسته به آن علم تعريف ميشوند. از اين جهت، بحثهايي وجود دارد بر سر اينكه مقارن علم است يا فن؛ كه به نظر من، مقارنه يك فن است و اگر هم علم گفته شود در يك اطلاق گستردهتري است به اين معنا كه فن را هم ميتوان از بابتي علم تلقي كرد. به هر تقدير، علم يا فن مقارن كردن بحث يا فن مقارن، پرداختني به مباحث است كه هم قالب تطبيقي بين ديدگاههاي شيعه و سني را داراست و هم از روش مناسب با اين قالب برخوردار است كه ما اسم آن را ميگذاريم شيوه و اسلوب مقارن. در واقع علم مقارن، هم داراي قالب مقارن است و هم داراي شيوه و روش مقارن؛ از طرفي داراي هدف مقارن هم هست.
قالب مقارن به اين معناست كه ما بايد در مباحث مقارن، چارچوبي را تعريف كنيم كه ورود و خروج در بحث و سعه، قلمرو و ادبيات بحث، تحمل ارائه ديدگاههاي شيعه و سني را داشته باشد. اگر ادبيات ما يكسويه باشد مسلما مناسب علم مقارن نيست و يا اگر مسئلهاي را طرح كنيم كه اصلا در مذهب ديگر به آن پرداخته نشده، مجالي براي مقارنه پيدا نميشود. در علم مقارن، لااقل بايد در بسياري از موارد ديدگاههاي طرفين عرضه شود و ادبيات هم بايد ظرفيت تحمل و طاقت لازم براي طرح اقوال مختلف شيعه و سني را داشته باشد.
شيوه مقارن، فراتر از بحث قالب است به اين معنا كه شما بايد از يك منهج و راه پذيرفته شده نزد طرفين در بحث تبعيت كنيد. اگر با منهج و روش يك مذهب وارد بحث شويد اين مقارنه نيست. در شيوه مقارن، بايد حداقلها و قدر متيقنهاي مورد قبول طرفين در روش مد نظر باشد و مباحث با اين ابزار و شيوه و روش طرح شود. البته اين منافات ندارد با آنكه در اثناي بحث، قول يكي از دو طرف را نقل كنيم و اشارهاي هم به روش اجتهادي آن داشته باشيم ولي در كليت، بحث بايد با يك روش مورد قبول دو طرف پيش برود.
دوم اينكه، در علم مقارن آنجا كه ميخواهيد موازنه برقرار كرده و اقوال را وزنكشي كنيد، به گونهاي طرح كنيد كه ديدگاهي كه ميخواهيد مرجوح اعلام كنيد هم فاقد اشكال نيست.
در واقع بايد گفت كه روششناسي مقارن موضوعي بسيار دقيق است و بايد عقلانيت، توافق طرفين و انصاف را با خود همراه داشته باشد. اما نكته مهم اين است كه بحث مقارن بيهدف و صرف كنار هم قراردادن اقوال مختلف نيست بلكه در علم مقارن، گاه رسيدن به يك راهكار مورد نظر است، گاه شناخت بهتر ديدگاههاي طرف مقابل، گاه شناساندن بهتر ديدگاه خود، گاه رسيدن به مشتركات و گاهي هم بيان بهتر مفترقات و طرح جايگاه آنها و شناختن بهتر نقاط اصلي افتراق است.
در عين حال، علم مقارن اهداف ديگري هم دارد از جمله، تخليه جامعه مذهبي از رقابتهاي تعصبساز و انتقال نزاعهاي عملي به فضاهاي علمي و تبديل آنها به نزاعهاي اخلاقي و منطقي و عقلاني در واقع، پارهاي از اهداف علم مقارن، علمي است، پارهاي تقريبي و پارهاي عملي. علم مقارن در كل، هدفي تقريبي در معناي عام را در بر دارد.
علم خلاف چطور؟ چه تعريفي دارد و چه اهدافي را دنبال ميكند؟
خلاف، يك فن معطوف به شناسايي نقاط اختلاف است. اصولا نقاط اختلاف به صورت ابتدايي وعادي شناخته شده نيست، ممكن است پارهاي از آنها شناخته شده باشند ولي به صورت دقيق نيست. چه بسا ديدگاههاي مشابهي كه در واقع با يكديگر افتراق دارند و چه بسا ديدگاههاي به ظاهر مختلفي كه در واقع يكي هستند. لذا، علم خلاف از طرفي نقاط اختلاف را برجسته ميكند و از طرف ديگر زاويههاي اصلي اختلاف را مشخص ميسازد. خيلي اوقات، در يك مسئله كه لباس اختلاف بر تن دارد، همه ابعادش اختلافي نيست و علم خلاف آن زاويه اختلافي را شناسايي ميكند. با علم خلاف، عالم ميتواند قدرت تطبيق و مقايسه پيدا كند و از اين جهت نوعي پرورش، توليد، ورزيدگي و پيشرفت علمي را در پي دارد. تفاوت است ميان كسي كه صرفا يك ديدگاه را بداند با كسي كه ديدگاههاي مختلف را ميشناسد و توانايي مقايسه و تطبيق آنها را دارد. طبعا در چنين فضايي، فضا براي توليد علم هم فراه ميشود.
اساسا علم خلاف، اهداف متعددي را دنبال ميكند، از جمله؛
1- زمينه را براي بحثهاي مقارن فراهم ميكند
2- زمينههاي توليد علم را بيش از پيش مهيا ميسازد
3- باعث ورزيدگي و تقويت و پرورش ذهني ميشود
4- زمينه را براي رفع تعصبات فراهم ميكند
5- كسي كه علم خلاف نميداند، تمام وجودش وابسته به ديدگاه خود است ولي در فضاي علم خلاف فرد متوجه ميشود كه ديدگاههاي مخالف نظر مطبوع او هم وجود دارد و در اين شرايط، اگر علم خلاف به بيان ادله هم مجهز باشد، ميتواند حتي قوت رأي مخالف را نيز به فرد نشان دهد.
6- علم خلاف، اساسا به اين معناست كه خلافهاي رفتاري و عملي را از فضاها و ميادين عمل و اجتماع به سمت فضاها و محيطهاي علمي ميكشاند
7- علم خلاف موجب تقويت انصاف علمي هم ميشود. ممكن است انصاف علمي در بحثهاي مقارن خيلي خوب فراهم نشود ولي در علم خلاف چون بنا بر اين است كه سخن طرف مقابل به طور كامل و آنگونه كه هست طرح شود، انصاف را تقويت ميكند.
اساسا يك بحث خلاف زماني واقعيت بيروني پيدا ميكند كه همه آرا به طور كامل طرح شوند. از اين جهت، خلافي كه مرحوم شيخ طوسي نوشتهاند از بسياري از كتب مقارن كه ديگران نوشتهاند، منصفانهتر است چراكه وي به صورت دقيق ديدگاههاي اهل سنت را آورده است. يكي از علماي بهنام اهل سنت به من ميگفت كه من بارها به خلاف شيخ طوسي مراجعه كردهام و ديدهام كه شيخ دقيقا آنچه را رأي مذاهب اهل سنت است آورده و انصاف و امانت را به خوبي رعايت كرده است.
آيا ميشود گفت كه علم خلاف صرفا بيان اقوال مختلف در كنار هم است ولي علم مقارن، بيان اقوال به همراه بيان ادله براي اثبات درستي يك قول در برابر ديگر اقوال است؟ اساسا تفاوتهاي علم خلاف و علم مقارن چيست؟
در زمينه تفاوتها بايد بگويم كه اولا؛ علم خلاف صرفا تمركز بر نقاط متضمن اختلاف دارد در حالي كه علم مقارن هم به نقاط اختلاف و هم به اشتراكات معطوف است.
ثانيا، در علم خلاف در هر مسئله تمام آرا مختلف به صورت كامل بيان ميشود اما در علم مقارن، الزامي در اين زمينه نيست بلكه ممكن است تنها به جنبههايي از اتفاق يا اختلافات در آن مسئله اشاره شود كه اين نيز وابسته به نوع موضوع است. گاهي در يك موضوع ميطلبد كه تنها ابعادي از آراي مختلف را كه به درد تقويت بحث ميخورد طرح كنيم ولي در موضوعي ديگر، لازم ميبينيم كه آراي مختلف را به صورت كامل بيان كنيم. اساسا علم مقارن يك علم مسئلهمحور و به دنبال ارائه راهكار است.
اما درباره مطلبي كه شما گفتيد، اينكه علم خلاف به دنبال بيان ادله نيست ولي علم مقارن در پي استدلال است، بايد بگويم خير اينگونه نيست. فرقي نميكند در علم مقارن و در علم خلاف، هم ميتوان به بيان ادله پرداخت و هم ميتوان نپرداخت؛ اگر به بيان ادله هم مجهز شوند كاملتر خواهند بود. منتها در علم مقارن گاهي در كنار بيان ادله، موازنه و وزنكشي هم برقرار است كه علم خلاف فاقد اين مورد است.
سابقه علم مقارن به چه زماني بازميگردد؟
اگر مقصود از علم مقارن، مقارنه ميان آراي مختلف مذاهب اهل سنت باشد، سابقه بسيار طولاني دارد؛ اما اگر مقصود مقارنه ميان آراي شيعه و اهل سنت باشد كه الان نيز اين معنا مصطلح است (يعني در يك طرف آراي اهل سنت بيان شود و در طرف ديگر آراي شيعه و همچنين گاهي هم آراي اباضيه و زيديه را هم طرح ميكنند)، به نظر ميرسد اولين مقارنه را امام صادق(ع) انجام داده باشند. ماجرا از اين قرار بود كه منصور دوانيقي از ابوحنيفه خواست كه ۴۰ مسئله از سختترين و معماييترين مسائل را تهيه كند و در جلسهاي بر امام صادق عرضه كند تا به خيال باطل او، امام در پاسخ درمانده و نقطه ضعفي براي اهل بيت باشد. ابوحنيفه ۴۰مساله را آماده كرد و در جلسهاي با حضور دوانيقي آنها را بر امام صادق عرضه داشت. امام در پاسخ به هر يك از اين ۴۰ مسئله، سه ديدگاه را مطرح فرمودند يكي ديدگاه اهل حجاز، ديگري ديدگاه اهل رأي و سوم ديدگاه اهل بيت عليهمالسلام. امام در پاسخ به هريك از سؤالات، بدون بيان اين سه ديدگاه از آن مسئله عبور نكردند. ابوحنيفه بعد از اين جلسه گفت كه «همانا دانشمندترين مردم كسى است كه به آرا و نظريههاى مختلف احاطه و تسلط داشته باشد.
اين اولين مقارنه بين آراي شيعه و سني بوده است. ولي به صورت حلقهاي هم گاه برخي شاگردان امام صادق با اتباع ديگر مذاهب بحثهاي علمي داشتند.
در برخي روايات نقل شده از اهل بيت نيز نوعي مقارنه برقرار است به اين شكل كه، برخي شاگردان اهل بيت، به طرح ديدگاههاي اهل سنت پرداختهاند و ديدگاه امام معصوم شيعه را جويا شدهاند و در همان جا ديدگاه اهل سنت و شيعه مقارن شده است.
اما به صورت رسميتر، از قرون چهارم و پنجم شاهد مقارنه هستيم كه در قرن ششم نيز به اوج خود رسيد. در قرن پنجم، شيخ طوسي وارد بحثهاي مقارن شد. وي هم در كتاب خلاف و هم در كتاب مبسوط خود به طرح ديدگاههاي شيعه و اهل سنت پرداخته و مقارنه ايجاد كرده است. در دورههاي بعد علامه حلي به اين روش پرداختند و بحثهاي مقارن اوج گرفت. علامه به صورت كاملا متمركز و جدي ديدگاههاي اهل سنت را گاهي حتي به صورت كامل و مبسوط ذكر كرده و در كنار آنها به طرح ديدگاه اهل بيت پرداخته است
شهيد اول هم از جمله كساني است كه توجه ويژهاي به بيان آراي مذاهب مختلف داشته است. البته در قرنهاي بعد، بحثهاي مقارن وارد فضاهاي جديدتر و علميتر شد كه اميدواريم با احياي علم مقارن و علم خلاف، ابعاد گستردهتري پيدا كند.
چرا، امروز از احياي علم مقارن و علم الخلاف سخن به ميان ميآوريم؟
در دورههاي گذشته، علوم مقارن هم ابعاد گستردهتري داشتند و هم از تعصبات فارغ بودند در عين حال كه با انصاف بيشتر و اهداف عالمانهتري نيز همراه بودند. ولي متأسفانه اين ويژگيها در دورههاي معاصر كمتر ديده ميشود. امروزه با چند اشكال در اين زمينه مواجهيم: نخست اينكه، پرداختن به علم مقارن خيلي گسترده نيست و بيشتري امري در حاشيه است اگر هم به ندرت واقع ميشود شروط لازم يك بحث مقارن را ندارد، به اين معنا كه نه در قالب پرظرفيت مقارن ارائه ميشود، نه ادبيات مقارن را به صورت كامل رعايت ميكند و نه اهداف مقارن را پي ميگيرد.
البته شايد از جهاتي هم در بحثهاي مقارن پيشرفت حاصل شده باشد؛ مثلا در برخي كتابها نگاههاي بيروني به علم مقارن مطرح شده است مانند آثار مرحوم محمد تقي حكيم كه علاوه بر اينكه نگاههاي درون مقارني در آثار ايشان ديده ميشود، نگاههاي برون مقارنهاي را هم طرح ميكنند و اين بسيار مهم است. پرداختن به اصول مقارن يكي از امتيازاتي است كه در فضاي معاصر به ويژه از جانب مرحوم علامه حكيم ديده ميشود. ايشان اصول عام مقارن يعني مقارنه بين اصول را ايجاد كردهاند. ولي در مجموع، ميتوان گفت كه فقه مقارن، اصول مقارن و كلام مقارن امروزه همچون گدشته رونق ندارد و با اهداف و ادبيات و در قالب درست انجام نميشود.
اين هم علل و عواملي دارد: اول اينكه، متأسفانه در برهههاي گذشته، تعصبات مذهبي و طايفهاي بيشتر شده است كه به مباحث علمي ضربه زدهاند. يعني به جاي اينكه مباحث علمي رواج پيدا كرده و تعصبات را ريشهكن كنند، به عكس اين تعصبات اجتماعي هستند كه خود را بر فضاهاي علمي تحميل كرده و آنها را از مدار و مسير روشن و مستقيم دوران ائمه اطهار و ديگر بزرگان ديني خارج كردند. در واقع، هر چه بحثهاي غيرمقارنهاي شوند، زمينه براي تقويت تعصبات و اختلافات در جامعه بيشتر ميشود و به توليد سوءظن كمك ميكند. در اين شرايط، ديدگاههاي طرف مقابل بدتر فهميده ميشود و بدتر نقل ميگردد. بحثهاي يكسويه، جامعه ملتهب را ملتهبتر ميكند و به پشتوانه التهابات مذهبي جامعه تبديل ميشود. حال آنكه يكي از كاركردهاي مهم بحثهاي مقارن مهار تعصبات است. علم مقارن، گذرگاه و گلوگاه اصلي به سوي وحدت اسلامي است و راه وحدت اسلامي از آن عبور ميكند.
در نبود بحثهاي مقارن، زمام رفتارهاي عملي به دست تودههاي جامعه سپرده شده و از دست عالمان ديني خارج ميشود. از طرفي، عالمان هم در اين فضا، رهرو اختلافات جامعه ميشوند چراكه عالمي كه بحث مقارن نكند، حرف طرف مقابل را به صورت دقيق نميشنود و در فضايي مهآلود و سوءظن برانگيز، تنفس خواهد كرد. در اين شرايط است كه جامعه و علم دست به دست هم به سمت التهاب و تفرقه پيش ميروند و اساسا فقدان بحثهاي مقارن باعث ميشود كه مباحث علمي به پشتوانههاي اختلافات تبديل شوند.
برگرفته از: مجمع تقريب