مقاله
مشروعيت«حكومت ولايي»

نويسنده: عبدالحسين خسروپناه

مقدمه

ما در اين نوشتار در صدد تبيين مشروعيت‏ حكومت ولايى هستيم و به‏ جهت گستردگى بحث از ساير مباحث انديشه سياسى اسلام همچون‏ مشاركت‏ سياسى مردم، رابطه حاكم با توده مردم، شرايط و اختيارات حاكم‏اسلامى صرف نظر مى‏نماييم.

"مشروعيت" يكى از قديمى‏ترين و اساسى‏ترين مباحث نظام‏هاى ‏سياسى است كه از يونان باستان توسط افلاطون و ارسطو و سپس از سوى‏متفكرانى همچون سيسرو، آگوستين قديس، توماس آكوئيناس، فارابى، ابن‏رشد، غزالى، ماوردى، ابن‏سينا و ساير شخصيت‌هاى مشرق و مغرب زمين‏ مورد توجه قرار گرفته و با تقسيم حكومت ‏به آريستوكراسى، دموكراسى، موناركى، جمهورى و مانند اينها به بحث از مصاديق حكومت‌هاى مشروع ونامشروع پرداخته شده است. هر حكومت و دولت و نظام سياسى براى‏حدوث و بقاى خويش ناچار به بازشناسى مبانى مشروعيت نظام سياسى خويش است تا با پشتيبانى از مبانى ‏بتواند در امور عمومى و اجتماعى مردم تصرف كند و حق فرمانروايى را از آن خود قرار دهد.

زيرا در باب مشروعيت‏ سياسى مهمترين پرسش‌هاى ذيل پاسخ داده مى‏شود و حق حاكميت از آن حاكم ولزوم اطاعت از سوى مردم را توجيه مى‏نمايد اينكه مشروعيت‏ به چه معناست و در كدام يك از حوزه‏هاى علوم‏سياسى مورد بحث قرار مى‏گيرد؟و نيز منبع و منشا مشروعيت در نظام‌هاى سياسى چيست و چه رابطه‏اى‏ميان مشروعيت‏ با مقبوليت و كارآمدى برقرار است؟ آيا قدرت و اقتدار و زور و غصب حكومت، منشا مشروعيت و مقبوليت آن مى‏گردد و در تثبيت ‏حق حاكميت توانمند است؟ آيا مشروعيت مبتنى بر سنت، مقبوليت‏آفرين است و آيا توافقات عقلايى و قراردادهاى اجتماعى مشروعيت ‏سازند و آيا ويژگي‌هاى رهبران‏فرزانه مى‏توانند منشا مشروعيت گردند؟ و دهها پرسش ديگر.

مشروعيت‏ با دو ركن مهم از نظام‌هاى حكومتى سرو كار دارد نخست‏ با ركن حاكم و اينكه چرا و به چه دليل‏توده مردم بايد از فرامين و دستورات حاكم اطاعت كنند و بر چه اساسى بايد فلان حاكم، حكمرانى نمايد و دوم، ركن نظام حكومتى و اينكه چرا براى نمونه حكومت دموكراسى، ليبراليستى، نخبه‏گرايى، اشراف‏سالارى ومانند اينها بايد تحقق يابند و اصلا ملاك مشروعيت‏ حكومت‌ها چيست؟ آيا حكومت زورمدارانه و استبدادى، مشروعيت دارد يا تنها مشروعيت نوع حكومت از طريق رضايت و اراده عموم مردم و يا از ناحيه انطباق آن با اراده و فرامين حق تعالى تحقق‏پذير است؟

"مشروعيت" در حوزه انديشه سياسى، از بحران مفهومى و كاربردى ايمن نيست و بر اين اساس پاره‏اى از نويسندگان با نيافتن خاستگاه آن به برداشت‌هاى متفاوتى دست زدند و با خلط ميان معناى لغوى و اصطلاحى‏و نيز آميختگى ميان مشروعيت هنجارى و غيرهنجارى و همچنين مشروعيت ايدئولوژيكى و ساختارى وشخصى، به تذبذب و اعوجاج فكرى گرفتار شدند. قانونى بودن، انطباق با سنت‌ها، قانونيت همراه با رضايت‏ مردم، برخوردارى از ويژگي‌هاى اخلاقى، توجيه عقلى اعمال قدرت حاكم، حقانيت‏تام، مقبوليت و اراده عمومى‏ يا اكثريت توده مردم، مطابقت‏ با آموزه‏هاى دينى و ... نمونه‏هايى از تعاريف ارايه شده از اين واژه مى‏باشد.

تعاريف "مشروعيت"

اينك به پاره‏اى از تعاريف در باب مشروعيت اشاره مى‏شود:

1)               مشروعيت عبارت است از توجيه عقلانى "اعمال سلطه و اطاعت". اگر اطاعت، غيرعقلانى باشد مستند به سنت جارى . مشروعيت عبارت است از توجيه عقلانى "اعمال سلطه و اطاعت". اگر اطاعت، غيرعقلانى باشد مستندبه سنت جارى (Tradition) يا محبوبيت‏ حاكم (فره ايزدى يا (Charisma خواهد بود. (1)

2  ) مشروعيت‏يعنى توجيه عقلى "اعمال قدرت حاكم" و اينكه حاكم براى اعمال قدرت خود چه مجوزى‏دارد و مردم چه توجيه عقلى براى اطاعت از حاكم ارايه مى‏كنند. مشروعيت، متضمن توانايى نظام سياسى درايجاد و حفظ اين اعتقادات است كه نهادهاى سياسى موجود، مناسب‏ترين نهادها براى جامعه هستند.مشروعيت ارتباط نزديكى با مفهوم تعهد و التزام به فرمانبردارى دارد. (2)  3) "مشروعيت" به معنى قانونى بودن يا طبق قانون بودن است. در گذشته در اروپاى سده‏هاى ميانه هم ‏به همين معنى به كار مى‏رفت. سيسرو(Cicero) اين واژه را براى بيان قانونى بودن قدرت به كار برد. بعدها واژه ‏مشروعيت در اشاره به روش‌هاى سنتى، اصول قانون اساسى و انطباق با سنت‌ها به كار رفته است. بعد از آن هم ‏مرحله‏اى فرا رسيد كه در آن عنصر رضايت ‏به معنى آن افزوده شد و "رضايت"، پايه و اساس فرمانروايى مشروع ‏دانسته شد. (3)

4) وقتى حكومت، مشروعيت دارد كه مردم تحت فرمان، اعتقاد راستين داشته باشند بر اينكه، ساختار، عملكردها، اقدامات، تصميمات، سياست‌ها، مقامات، رهبران يا حكومت از شايستگى، درست‌كارى يا خيراخلاقى از حق صدور قواعد الزام‏آور برخوردار باشند. (4)

5 ) ژان بيندال مشروعيت را چنين تعريف مى‏كند كه مردم به طور طبيعى و بدون ترديد، سازمانى را كه به‏آن تعلق دارند، مى‏پذيرند. (5)

6 - ) ج . ك . رابرت مى‏گويد: "مشروعيت" همان اصلى است كه دلالت مى‏كند بر پذيرش همگانى دست‏يافتن شخص يا گروه معينى به مقامى سياسى، به طور كل از راه اعمال قدرت يا در برخى موارد ويژه بر اين‏اساس كه اعمال قدرت براى دستيابى به آن مقام با برخى اصول و رويه‏هاى عمومى اجراى اقتدار هماهنگ ‏است. (6) كه از صفت (Legitimate) اشتقاق يافته در لغت‏ به معناى"قانونى"  ترجمه شده است. اين اصطلاح از قديم‏الايام در فلسفه و كلام سياسى، مورد توجه قرار گرفته و از قرن ‏نوزدهم در جامعه‏شناسى سياسى كه يكى از شاخه‏هاى علوم سياسى مى‏باشد، مطرح گرديد. فلسفه، كلام و يا فقه سياسى به مسائل هنجارى و بايد و نبايدهاى حقوقى و ارزشى در حوزه سياست مى‏پردازند. بر اين اساس، مشروعيتى كه در اين شاخه‏هاى علوم سياسى مورد بحث قرار مى‏گيرد، "مشروعيت هنجارى" نام دارد وجامعه‏شناسى سياسى، تلاش فكرى در جهت توضيح و تبيين پديده‏ها و رفتارها و ساخت‌هاى سياسى به ‏وسيله عوامل اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى است. موضوع اين رشته سياسى، روابط دولت و جامعه و تاثيرات‏ جامعه بر روى دولت است. اين علم به بررسى محيط اجتماعى - سياسى مى‏پردازد. (7)

به همين دليل مباحث مربوط به جامعه‏شناسى سياسى از جمله مسئله مشروعيت و منابع آن كاملا غيرهنجارى است. يعنى از هست و نيست‏هاى روابط ميان دولت و ملت‏سخن به ميان مى‏آورد و به بايستى ونبايستى‏هاى حقوقى و ارزشى، نظر ندارد.

"مشروعيت‏ به مفهوم مقبوليت" و مورد رضايت مردم در حوزه جامعه‏شناسى سياسى و"مشروعيت‏"به ‏مفهوم حقانيت" در برابر غصب (Usurpation) يعنى ناحق بودن حكومت در حوزه فلسفه، كلام و حقوق‏سياسى مورد بحث قرار مى‏گيرد .در فلسفه سياسى، پرسش اصلى آن است كه حق حاكميت از آن كيست؟ و چه‏كسى بايد حكومت كند و آيا نوع حكومت و يا شخص حاكم، حق است‏ يا ناحق؟ مشروعيت دارد يا ندارد؟حقانيت دارد و يا غاصب است؟

ولكن در جامعه‏شناسى سياسى، پرسش بدين‌گونه است كه چگونه يك حكومت، كارآمد خواهد بود و دوام‏و مقبوليت و رضايت مردمى پيدا مى‏كند؟ يك حاكم معين در جامعه دينى يا غيردينى با چه فاكتورها وشرايط و عواملى، محبوبيت مى‏يابد؟ آيا زور و غلبه و فشار سياسى، منشا استقرار و استمرار نظام سياسى‏مى‏شود؟ آيا وراثت، شيخوخيت، نژادپرستى، ملى‏گرايى، اشراف‏سالارى، نخبه‏گرايى، ويژگي‌هاى اخلاقى وشخصى و وارستگى و فرهمندى عرفانى، منابع مشروعيت جامعه‏شناسانه به شمار مى‏روند؟ مشروعيت در جامعه‏شناسى سياسى، به حق و ناحق بودن حكومت و حاكم كار ندارد و به مقبوليت مردمى و پايگاه اجتماعى‏حكومت، نظر دارد كه آن هم مقوله‏اى تشكيكى و ذومراتب است؟ يعنى هيچ دولتى صددرصد مقبول يا نامقبول است؟ آيا مشروعيت هنجارى و غيرهنجارى يا فلسفى و جامعه‏شناختى با قدرت ارتباط مستقيم‏ دارد؟ حكومت و حاكمى كه مشروعيت فلسفى، كلامى و حقوقى را به دست آورد قدرت و اقتدار او مشروع است‏ و در غير آن صورت نامشروع و ناحق مى‏باشد؟ گرچه نفوذ اجتماعى فراوانى داشته باشد و نيز حاكم يا حكومتى‏كه به دلايل و عوامل معرفتى، اجتماعى، روانشناختى مقبوليت مردمى و رضايت اجتماعى پيدا كند قدرت‏ بالفعل سياسى نيز به دست مى‏آورد گرچه با نگاه فلسفى و كلامى، مشروع و حق نباشد؟

منابع مشروعيت

انديشمندان علوم سياسى از دو زاويه فلسفى و جامعه‏شناختى به بحث "منابع مشروعيت" پرداخته‏اند.

ماكس وبر، سه نوع مشروعيت‏سنتى، كاريزمايى و قانونى را به عنوان منابع مشروعيت‏ برمى‏شمارد.

1) مشروعيت‏سنتى (Traditional) كه مبتنى بر اعتقاد متداول ميان سنت‏ها و فرهنگ‏هاى مختلف است و از قديم‏الايام اعتبار داشته است و حكومت‌هاى وراثتى، شيخوخيت، پدرسالارى، نژادپرستى، اشراف‏گرايى و غيره را به خود اختصاص داده است.

2) مشروعيت فره‏مندانه و كاريزمايى (Charismatic) كه مبتنى بر فرمانبردارى غيرعادى و استثنايى از يك‏فرد به جهت تقدس، قهرمانى و يا سرمشق بودن وى و از نظامى كه او ايجاد كرده و به او الهام شده است.

3) مشروعيت قانونى كه مبتنى بر اعتقاد به قانونى بودن مقررات موجود و حق اعمال سيادت فراخوانده ‏است. البته مراد ماكس وبر از قوانين در اين‌جا "توافقات عقلايى" است. (8)

«ديويد ايستون‏» بر اساس سه نوع منبع به توصيف سه قسم از مشروعيت مى‏پردازد:

1)- مشروعيت ايدئولوژيك: وقتى كه منبع مشروعيت ايدئولوژى، حاكم بر جامعه باشد، آن را مشروعيت ايدئولوژيك مى‏نامند. نظام سياسى در واقع تجسم كمال مطلوب‌ها، هدف‌ها و مقاصدى است كه‏ اعضاى جامعه را در تفسير راه و توضيح حال كمك مى‏كند و تصورى از آينده در ذهن مى‏آفريند. ايدئولوژى، هدف‌هاى نظام سياسى را تصوير و اعلام مى‏كند.

2) - مشروعيت‏ساختارى: هر نظام سياسى، اصولى در مورد واگذارى قدرت سياسى و اعمال اقتدار دارد و بر پايه اين اصول از مردم مى‏خواهد اعتبار ساختارها و هنجارهاى رژيم را بپذيرند. اگر اعتبار ساختارها وهنجارهاى رژيم پذيرفته شود، مشروعيت‏ساختارى به وجود مى‏آيد.

3ـ مشروعيت‏شخصى: اگر رهبران، شخصيت رفتار برجسته‏اى داشته باشند و اگر مردم آنها را قابل‏اعتماد و علاقه‏مند و متوجه به مسائل خود بدانند يا از آنها بخواهند جامعه را به گونه ديگرى اداره كنند و آنها هم بپذيرند، واقعيت غيرقابل انكارى پديدار مى‏شود كه آن را مشروعيت‏شخصى مى‏نامند. (9)

گريس جونز، منابع مشروعيت نظام سياسى انگلستان را بدين شرح گفته است:

1 )-  تداوم نهادهاى سياسى و اجتماعى 2 )- سنت عدم خشونت ‏3 )- باورهاى دينى 4 )-  باور به ارزش‌ها 5) - روند آزادى و يكدلى انتخاباتى 6) - جامعه هماهنگ و يكپارچه و تداوم سنت‌هاى آن‏7) - فرهنگ سياسى انطباق‏پذير

به عقيده فردريك، منابع مشروعيت عبارتند از:

1)               ـ دينى 2 ) - فلسفى 3 ) - حقوقى 4 ) - روشى 5 ) - تجربى (10)

مكاتبى مانند داروينيسم اجتماعى كه انديشه‏هاى سياسى و اجتماعى خود را بر تنازع بقا و بقاى صلح‏ مبتنى مى‏سازند، مشروعيت نظام حكومتى و انواع تصميم‏گيري‌هاى اجتماعى و بين‏المللى را بر اساس قهر، غلبه، زور و نزاع و مانند اينها قلمداد مى‏كنند. متاسفانه اين رهيافت‏سياسى علاوه بر انديشه سياسى غرب وظهور آن در افكار كسانى همچون ماكياولى، هابز و نيچه در انديشه سياسى پاره‏اى از متفكران اهل سنت نظيرغزالى و ماوردى نيز به چشم مى‏خورد. اين تئورى در واقع مبناى مشروعيت‏ حكومت‌هاى استبدادى و ديكتاتورى مى‏باشد.

"مشروعيت الهى" يكى ديگر از منابع مشروعيت است كه در بستر تاريخى در كشورهاى شرق و غرب مورد تاييد قرار گرفته، البته با اين رويكرد كه حاكمان و پادشاهان با بسط يد و اختيارات تام و حتى خارج از فرامين ‏و دستورات الهى، خليفه خداوند معرفى مى‏شدند و تمام فسق و فجور آنها با تفكر جبرگرايى يا تئورى‏ مشروعيت الهى اصلاح مى‏گرديدند و حكومت‌هاى سنتى و وراثتى را نيز از مصاديق مشروعيت الهى قلمداد مى‏كردند. اين نوع از مشروعيت در دوران قرون وسطى در مغرب زمين و نظام سياسى بنى‏اميه و بنى‏عباس وحكومت‌هاى عثمانى ظاهر بوده است. اسلام اصيل ناب محمدى(ص) و آيات الهى و روايات پيشوايان دين با تفسير ديگرى از مشروعيت الهى كه مبتنى بر جهان‏بينى، انسان‏شناسى و معرفت‏شناسى معينى است نظام‏سياسى خود را تثبيت مى‏كند كه توضيح آن در بخش بعدى مقاله خواهد آمد.

"مشروعيت" در انديشه سياسى اسلام

مشروعيت در نگاه فلسفه، كلام و فقه اسلامى به معناى مطابقت‏ با موازين و آموزه‏هاى شريعت اسلام ‏است‏يعنى حكومت و حاكمى مشروع است كه پايگاه دينى داشته باشد. براين ‏اساس حكومتى كه پايبند به ‏موازين شرعى و الهى باشد، حقانيت دارد. مشروعيت‏سياسى در انديشه و تفكر اسلامى از نوع پدر سالارى، وراثت، شيخوخيت، نژادى، مليت‏پرستى، حكومت‌هاى اشراف‏گرايى، نخبه‏گرايى، كاريزمايى و مانند اينها نيست، گرچه به لحاظ توجه تام از سوى دين اسلام به ويژگي‌ها و خواص رهبرى و اوصاف مديران و كارگزاران، مديران نمونه دينى، از فرهمندى و وارستگى خاصى برخور دارند و همين امر سبب مى‏شود تا بر اطاعت‏پذيرى‏ و علاقه و رضايت مردم تاثير روانشناسانه‏اى داشته باشند. ولى اين نكته با حقانيت‏ حاكم و حكومت كاملا جداست در نتيجه اگر حكومتى يا حاكمى تمام اسباب و عوامل رضايت مردم را فراهم كند اما مطابق موازين ‏شريعت عمل ننمايد، مشروعيت دينى پيدا نمى‏كند و در مقابل حكومت و حاكمى كه آموزه‏هاى دينى را مدنظر بگيرد و به احكام الهى پايبند باشد، همچنان‌كه مشروعيت دينى دارد بايد اسباب و عوامل رضايت مشروع ‏اكثريت مردم را فراهم آورد و حقوق طبيعى و شرعى ملت را تحقق بخشد كه در آن صورت متدينان به دليل‏ اعتقاد آنها به فرامين الهى و پايبند بودنشان به شريعت، مشروعيت و مقبوليت جامعه‏شناسانه را نيز پديد مى‏آورند.

اسلام به "كارآمدى" و صلاحيت و توان بالفعل حكومت و حاكم دينى كاملا نظر دارد. حكومت ناتوان و ضعيف و غيركارآمد كه با كوتاهى به وظايف شرعى و خدمتگذارى نپردازد نه تنها از مشروعيت ‏به مفهوم ‏مقبوليت، بلكه از مشروعيت‏به مفهوم "حقانيت" نيز برخوردار نيست. ولى نكته قابل توجه اين است كه در باب‏كارآيى يا ناكارآمد بودن حكومت و حاكم، بايد قضاوتى منصفانه داشت و نبايد واقعيت‏هاى انجام شده را در طول‏ عمر حكومت ناديده گرفت.

بنابراين انديشه اسلام به كارآيى نظام سياسى و حكومتى توجه تام دارد. ولى مشروعيت فلسفى وحقانيت ‏الهى را نيز لازم و ضرورى مى‏شمارد. اگر مشروعيت‏ به مفهوم حقانيت، زاييده انقياد و اطاعت عموم مردم ‏باشد، بنابراين حكومت‌هايى كه با خشونت و زور يا اغوا و فريب مردم به مقبوليت عمومى دست مى‏يابند بايد حق شمرده شوند و حكومت غاصب معاويه، مشروع دانسته شود حال آنكه به اتفاق مسلمين، معاويه در نزاع با امام على(ع) مسير انحراف را طى كرد و در خطا و اعوجاج سياسى و نامشروعيت‏ حكومتى گرفتار بود. اما درباب منبع مشروعيت ‏بايد توجه داشت كه از منظر درون‏ دينى، خداوند تنها منبع ذاتى مشروعيت‏سياسى ‏است. زيرا مبانى اعتقادى اسلام، توحيد خالقى، ربوبى، حاكميت و قانونگذارى را از آن خداوند سبحان مى‏داند و حق فرمانروايى در امور اجتماعى را به افراد ديگرى همچون پيامبر اكرم (ص) تفويض و واگذارمى‏نمايد. بنابراين مبانى هستى‏شناسى، انسان‏شناسى و ارزش‏شناسى كه در مكتب دين‏شناسى اسلام مطرح‏ است تئورى مشروعيت دينى و الهى را تثبيت مى‏كند.

اين مبانى، منشا حل نزاع و چالش موافقان و مخالفان خبرگان در بحث اصل پنجاه و ششم قانون اساسى‏شد. در آن دوران گروهى معتقد بودند كه خداوند حق حاكميت را به تمام مردم تفويض كرده‌است البته با اين‏پيش شرط ‌كه در قلمروى شريعت آنرا اعمال كنند و دسته ديگرى حق حاكميت در عصر غيبت امام زمان(عج)را از سوى خداوند به فقهاى عادل اختصاص دادند و اين اختلاف كه آيا اصل ولايت‏فقيه با حاكميت ملى‏سازگارى دارد يا ناسازگار است‏ به تصويب اكثريت اصل ذيل منجر شد:

"حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او، انسان را بر سرنوشت‏ خويش حاكم ساخته است. هيچكس نمى‏تواند اين حق الهى را از انسان سلب كند يا در خدمت منافع فرد يا گروه خاصى قرار دهد و ملت‏ اين حق خداداد را از طرقى كه در اصول بعد مى‏آيد اعمال مى‏كند." (11)

بنابراين از ديدگاه اسلامى، منبع ذاتى مشروعيت و حقانيت، اعتبار خداوند متعال است زيرا كه حاكميت‏ مطلق عالم و آدم از آن اوست و اقتدار و سيادت ذاتا به او اختصاص دارد، توحيد در خالقيت و توحيد در ربوبيت و توحيد در قانونگذارى و حاكميت، عقلا و نقلا براى او ثابت‏ شده‌است آنگاه اين مشروعيت‏سياسى وحق حاكميت از ناحيه خداوند به ديگران تفويض مى‏گردد. نتيجه آنكه بر اساس اصل اولى و عقلايى، هيچ‏شخصى حق حاكميت‏ بر ديگرى را ندارد، مگر آنكه از جانب حق تعالى به اين منصب نايل آيد. حال پرسش‏ مهم در انديشه سياسى اسلام، اين است كه آيا خداوند سبحان اين حق را به ديگران واگذار كرده است‏ يا خير؟آيا به صورت منصب عام يا خاص، شخص يا گروه خاصى را به فرمانروايى منصوب ساخته است‏ يا اينكه اين امر را به مردم تفويض نموده تا خود  بر اساس ضوابط و قوانين شرعى، حاكمى را معين كنند؟

ما در اين نوشته در صدد اثبات ولايت انتصابى پيامبر(ص) و ائمه اطهار (ع) به نصب خاص واثبات ولايت انتصابى فقهاى جامع‏الشرايط به نصب عام هستيم و در دو بخش مشروعيت ولايت پيامبر(ص) وائمه (ع) و نيز مشروعيت ولايت ‏فقيه به اثبات اين ادعا خواهيم پرداخت.

مشروعيت‏حكومت پيامبر(ص) و اهل بيت(ع)

ولايت در زبان عربى از ماده "و - ل - ى" مشتق شده است و به فتح و كسر «واو» نيز بكار رفته است. اين‏ماده با تمام مشتقاتش كه عبارتند از ولى، والى، مولى ، موالى ، مولى عليه، اولياء، ولوى، مستولى، متولى و...به‏معناى قرب (نزديكى)، دوستى، صاحب، تصرف در امور، رهبرى، سيطره و مانند اين‌ها بكار رفته است. (12)

اين اصطلاح در حوزه‏هاى گوناگون انديشه دينى از جمله كلام، عرفان و فقه اعم از فقه سياسى، اجتماعى و خانوادگى به كار رفته است:

1)               ـ ولايت در عرفان، باطن نبوت است. كه ظاهر آن تصرف در خلق است از طريق اجراى احكام شرعيه و اظهار نبوت و ارشاد مردمان با بيان حقايق الهى و معارف زبانى كه از طريق كشف و شهود تحصيل مى‏شود و فرق ميان نبى و رسول و ولى، در اين است كه نبى و رسول داراى تصرف در خلق به حسب ظاهر و شريعتند اما ولى به حسب باطن و حقيقت در آنان تصرف مى‏كند و به همين دليل گفته‏اند كه ولايت، بزرگتر از نبوت است‏ هر چند كه شخص ولى بزرگتر از نبى نباشد. (13)

سيد حيدر آملى در تعريف ولى مى‏فرمايد:

«ولى، كسى است كه حق تعالى، متولى امر او شده و او را از معصيت‏ حفظ كرده ‌است. ولى، گاهى محبوب ‏است و گاهى محب، پس اگر در مقام محبوبى باشد ولايت او كسبى نبود و متوقف بر چيزى نيست‏ بلكه‏ ازلى، ذاتى، موهوبى و الهى است لكن اگر در مقام محبى باشد بايد متصف به صفات الهى و متخلق به‏اخلاق الهى شود تا اسم "ولى" بر او صادق باشد.»

شيخ اشراق كسانى را كه به ولايت عرفانى نايل شده‏اند داراى صلاحيت‏ براى ولايت اجتماعى و سياسى‏مى‏داند. (14) عرفا ولايت عرفانى را به لحاظ‌هاى مختلف به ولايت عامه يا مطلقه و نيز ولايت الهيه، ولايت ‏ملكيه و ولايت‏ بشريه تقسيم كرده‏اند. (15)

2)               ـ ولايت در عرصه كلام و اعتقادات شيعه به دو معناى "محبت" و"رهبرى" به كار مى‏رود. يكى از مهمترين ‏اعتقادات شيعه بر اين است كه امامت، استمرار نبوت است و امام، شئونات پيامبر(ص) را واجد است‏ يعنى:

الف) - ولايت تكوينى (ولايت در نظام تكوين).

ب) - ولايت تفسيرى (به عنوان مفسران و شارحان كلام الهي).

ج) - ولايت قضايى (براى رفع خصومت و منازعات اجتماعي).

د ) - ولايت‏سياسى و اجتماعى.

3)               ـ ولايت در حوزه فقه، معانى گوناگونى دارد:

الف - در مواردى كه افراد تحت ولايت (مولى عليهم) توان اداره نيازهاى خود را ندارند همچون مجنون، صغير ، سفيه، ميت و ولايت در اينجا به معناى قيموميت است و لازمه آن محجوريت مولى عليهم مى‏باشد.

ب) - در مواردى كه "مولى عليه" توان عرفى براى اداره امور خود را داراست و محجوريت عقلى و عرفى‏ ندارد ولى به جهت اهميت موضوع و نيز نيازهاى عاطفى و اجتماعى، خداوند سبحان براى آن، ولى در نظرگرفته است مانند ولايت پدر يا جد در امر ازدواج دختر در جهت‏ حمايت از منافع دختر.

ج) - "ولايت" به معناى زمامدارى، سرپرستى و رهبرى جامعه، جهت هدايت و نظارت بر اجراى صحيح ‏قوانين الهى و دفاع از حريم شريعت و جلوگيرى از انحرافات اجتماعى مى‏باشد. اين معناى از ولايت در حوزه‏ فقه سياسى واجتماعى مطرح است و به هيچ وجه به معناى محجوريت و ناتوانى سياسى و اجتماعى افراد تحت رهبرى نمى‏باشد و نبايد"مولى عليهم"،" در ولايت‏سياسى و اجتماعى را با "مولى عليهم" در ولايت قسم‏ اول يكسان دانست. زيرا در ولايت‏سياسى و اجتماعى، اولا والى و حاكم، وظيفه مشورت با مردم خصوصا متخصصان و كارشناسان و نخبگان جامعه را دارد. ثانيا توده مردم در برابر حاكم، حق انتقاد و نصيحت و امر به ‏معروف و نهى از منكر و ساير آزادي‌هاى مشروع سياسى و اجتماعى را داراست. همانگونه كه هر جامعه‏اى به ‏لحاظ ضرورت‌هاى اجتماعى، ناچارند امور عمومى و مشترك و مسائل كلان اجتماعى و اقتصادى و سياسى را به ‏فرد يا افرادى واگذار كنند. اسلام در باب اين واگذارى اظهار نظر مشخصى كرده است و با توجه به اينكه عناصردولت(State) عبارت از سرزمين، جمعيت، حكومت و حاكميت است، ولايت فقيه در حوزه سياسى و اجتماعى، عبارت از زمامدارى فقيه جامع‏الشرايط و عالم به احكام و قوانين اسلام و عادل در اجراى آنها بر جمعيت و امت اسلامى در سرزمين اسلامى بر اساس حاكميت و قوانين الهى است. حال پرسش اساسى اين‏ است كه آيا حق تعالى كه اصالتا و بالذات همه انواع ولايت‌ها از جمله ولايت اجتماعى را داراست آيا ولايت‏سياسى و اجتماعى را به شخص يا اشخاصى واگذار كرده است‏ يا خير؟ آيا مشروعيت ‏سياسى و حقانيت ‏حاكميت اجتماعى افراد يا فردى از سوى شارع مقدس، امضاء و مورد تاييد قرار گرفته يا تعيين و انتخاب حاكم ‏و نوع حكومت را با شرط يا بدون قيد و شرط به مردم واگذار كرده است؟

آيات قرآن به صراحت، ولايت الهى، ولايت ملائكه و فرشتگان، ولايت نبوى (ص)، ولايت مؤمنان و ولايت‏اهل بيت (ع)(البته به انضمام روايات و ماثورات پيشوايان دين) را بيان مى‏كند.

اينك به بخشى از آيات ولايت اشاره مى‏شود كه از آنها ولايت‏سياسى و اجتماعى پيامبر اسلام(ص) و ائمه‏اطهار‌(ع) استفاده مى‏شود:

الف - ولايت‏خداوند

- ام اتخذوا من دونه اوليآء فالله هوالولى (شورى آيه 9)

«آيا به غير از او اوليايى براى خود گرفته‏ايد؟ حال آنكه تنها خداوند است كه ولايت دارد.»

- الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من‏الظلمات الى‏النور و الذين كفروا اوليآءهم الطاغوت يخرجونهم من‏النور الى الظلمات اولئك اصحاب النارهم فيها خالدون (بقره آيه 257)

خداوند، ولى كسانى است كه ايمان آورده‏اند، آنان را از ظلمت‌ها به نور خارج ساخت و كسانى كه كفر ورزيده‏اند اولياء آنها طاغوت است آنان را از نور به سوى تاريكي‌ها به در مى‏برد. آنان اصحاب آتش هستند كه خود در آن جاودانند.»

- الله ولى المؤمنين (آل عمران آيه 68)

«خداوند ولى مؤمنان است.»

- كفى بالله وليا و كفى بالله نصيرا (نساء آيه 45)

«كافى است كه خداوند، سرپرست و ولى باشد و كافى است كه خداوند ياور (شما) باشد.»

ب - ولايت ملائكه و فرشتگان الهى

-  ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة ان لا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى‏كنتم توعدون نحن اوليآؤكم فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة و لكم فيها ما تشتهى انفسكم و لكم فيها ماتدعون (فصلت آيه 30 – 31)

«به تحقيق كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداست، سپس ايستادگى كردند فرشتگان بر آنان فرود مى‏آيند و(مى‏گويند) هان بيم مداريد و غمين مباشيد و به بهشتى كه وعده يافته بوديد شاد باشيد، در زندگى دنيا و در آخرت، دوستانتان ماييم و هر چه دلهايتان بخواهد در (بهشت) براى شماست و هر چه خواستار باشيد در آنجا خواهيد داشت.»

ج - ولايت نبوى

- النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم و ازواجه امهاتهم و اولوالارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله‏من المؤمنين و المهاجرين الا ان تفعلوا الى اوليائكم معروفا كان ذلك فى الكتاب مسطورا(احزاب‏آيه 6)

«پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران‌شان مادران ايشانند و خويشاوندان (طبق) كتاب‏خدا، بعضى نسبت ‏به بعضى اولويت دارند (و) بر مؤمنان و مهاجران (مقدمند) مگر آنكه بخواهيد به ‏دوستان مؤمن خود (وصيت) يا احسانى كنيد و اين در كتاب (خدا) نگاشته شده است.»

-  يا ايهاالذين آمنوا اطيعواالله و اطيعوالرسول و اولوالامر منكم فان تنازعتم فى شى‏ء فردوه الى الله والرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الآخر ذلك خير و احسن تاويلا(نساء آيه 59)

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد خدا را اطاعت كنيد و پيامبر(ص) و اولياى امر خود را (نيز) اطاعت كنيد پس ‏هرگاه در امرى (دينى) اختلاف نظر يافتيد، اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد، آن را به (كتاب) خدا و(سنت) پيامبر (او) عرضه بداريد اين بهتر و نيك‏فرجام‏تر است.»

-  انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون (مائده 55)

«همانا ولى شما، تنها خدا و پيامبر (ص) است و كسانى كه ايمان آورده‏اند، همان كسانى كه نماز بر پا مى‏دارند ودر حال ركوع زكوة مى‏دهند.»

- و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى‏الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص الله ورسوله فقد ضل ضلالا مبينا(احزاب آيه 36)

«و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده‏اش به كارى فرمان دهند براى آنان در كارشان ‏اختيارى باشد و هركس خدا و فرستاده‏اش را نافرمانى كند قطعا دچار گمراهى آشكارى گرديده است.»

د - ولايت مؤمنان

- انما وليكم‏الله ورسوله و الذين امنوا الذين يقيمون ‏الصلوة ويؤتون الزكوة و هم راكعون (مائده 55) - والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اوليآء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة و يطيعون الله و رسوله اولئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم (توبه آيه 71)

«و مردان و زنان با ايمان اولياء يكديگرند كه به كارهاى پسنديده امر مى‏كنند و از كارهاى زشت‏ باز مى‏دارند و نماز را بر پا مى‏كنند و زكات مى‏دهند و از خدا و پيامبرش فرمان مى‏برند. آنانند كه خدا به زودى مشمول ‏رحمت‌شان قرار خواهد داد كه خداوند توانا و حكيم است.»

ه - ولايت ائمه اطهار

آيات مربوط به ولايت مؤمنان به صراحت ماثورات بر ولايت اهل بيت(ع) نيز دلالت دارند علاوه ‏بر اين نكته به آيات و روايات ذيل مى‏توان اشاره كرد:

-  يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس ان‏الله لا يهدى القوم الكافرين (مائده آيه 67)

«اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ابلاغ كن و اگر نكنى پيامش را نرسانده‏اى و خداتو را از مردم نگاه مى‏دارد آرى خدا گروه كافران را هدايت نمى‏كند.»

-  اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم‏ نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا فمن اضطر فى مخمصة غير متجانف لاثم فان الله غفور رحيم (مائده‏آيه 3)

«امروز كافران از اينكه به دين شما دستبرد زنند و اختلالى رسانند طمع بريدند. پس شما از آنان بيمناك‏ نباشيد و از من بترسيد. امروز (روز عيد غدير خم كه روز ولايت اميرمؤمنان على (ع) است. دين‏شما را به حد كمال رسانيدم و بر شما نعمتم را تمام كردم و بهترين آئين را كه اسلام است ‏برايتان برگزيدم‏ پس هرگاه كسى در ايام مجاعت و سختى از روى اضطرار نه به قصد گناه چيزى از آنچه حرام شده مرتكب‏شده حق بر او سخت نگيرد كه خدا بسيار بخشنده و مهربان است.»

-  فى تفسير على بن ابراهيم قوله: اليوم يئس الذين كفروا من دينكم قال: ذلك لما نزلت ولاية‏ اميرالمؤمنين(ع)     (16)  - في‌مجمع البيان باسناده الى ابى سعيد الخدرى ان رسول الله(ص) لا نزلت هده الايات قال: « الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضا الرب برسالتى و ولاية على بن ابيطالب من بعدى وقال: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله والمروى عن الامامين ابيجعفر و ابي عبدالله (عليهماالسلام) انه انما نزل بعد ان نصب النبى (ص) عليا علماللانام يوم غدير خم بعد منصرفه عن حجة الوداع (17)»

مشروعيت‏حكومت فقيه

انديشمندان شيعه، انديشه سياسى اسلام را به دو دوران حضور و غيبت معصوم تقسيم كرده‏اند. گفتمان‏ سياسى آنها در دوران حضور سياسى امامان معصوم مورد اتفاق همه فقها و انديشمندان شيعه است.گرچه درباب نظام سياسى در اعصار گذشته به صورت پراكنده سخن مى‏گفتند ولى جملگى ولايت‏سياسى و اجتماعى‏ پيشوايان دين را پذيرا بودند و لكن نسبت‏ به دوران غيبت رويكردهاى گوناگونى عرضه شده است. اغلب، ولايت انتصابى فقيهان را مطرح كرده‏اند و بر انتصاب عام فقهاء از سوى شارع مقدس به عنوان حاكم و زمامدار اسلامى به دلايل نقلى و براهين عقلى تمسك كرده‏اند اما هستند افرادى كه به ولايت انتخابى فقيه از سوى‏مردم اعتقاد ورزيدند و كسانى نيز به نظارت مرجعيت اكتفا كردند. ولى همه انديشمندان شيعه مشروعيت‏ الهى در نظام سياسى و حكومت دينى را پذيرفتند و در اصل ضرورت جريان قوانين و احكام دينى در جامعه ‏اصرار ورزيدند.

"انتصاب" بر اين مطلب دلالت دارد كه در زمان غيبت‏ حضرت ولى عصر(عج) فقهاى جامع‏الشرايط به‏صورت نصب عام از طرف شارع مقدس منصوب شده‏اند همچنان‌كه پيامبر اكرم (ص) و ائمه اثنى‏عشر(ع) از ناحيه شارع مقدس تعيين گرديدند و در مقابل، عده‏اى نصب عام فقهاى جامع‏الشرايط به طور مستقيم از ناحيه شارع را نپذيرفته و بر اين باورند كه خداوند انتخاب حاكم و والى را - ضمن بيان پاره‏اى ازشرايط حاكميت از جمله فقاهت، عدالت و مانند اين‌ها - به مردم واگذار نموده و مشروعيت الهى حكومت ولايى ‏با واسطه انتخاب مردم تحقق مى‏يابد. نتيجه سخن آن كه اولا هر دو رويكرد به مشروعيت الهى اذعان و اعتراف ‏دارند و به هيچ وجه ساير منابع مشروعيت در حكومت‌هاى دموكراسى و ليبراليستى را نمى‏پذيرند. ثانيا عمده ‏طرفداران نظريه انتخاب و همه قائلان به انتصاب، فقاهت را شرط حاكميت دينى مى‏دانند. تفاوت اين دو رويكرد در اين است كه بنابر انتصاب، فقيه جامع‏الشرايط، مشروعيت‏سياسى بالفعل دارد ولى بنابر نظريه ‏انتخاب، مشروعيت فقيه قبل از انتخاب مردم از سنخ مشروعيت‏شانى مى‏باشد. در قانون اساسى، اصل يك‏صد و هفتم كه به مسئله رهبرى پرداخته شده است تصريحى بر نظريه انتخاب يا انتصاب ندارد از اين روهركسى مى‏تواند آنرا برطبق نظريه خويش تطبيق نمايد در اين اصل چنين آمده است:

"هرگاه يكى از فقها واجد شرايط مذكور در اصل پنجم اين قانون از طرف اكثريت قاطع مردم به مرجعيت و رهبرى شناخته و پذيرفته شده باشد... اين رهبر، ولايت امر همه مسئوليت‏هاى ناشى از كل را برعهده دارد..."

متفكران وفقهاى شيعه در جهت اثبات ولايت انتصابى فقيه و مشروعيت‏ حكومت ولايتى كه از مهمترين‏ مباحث‏ حكومت دينى ولايى است‏ با نگاه كلامى و فقهى به سه دسته از براهين و دلايل تمسك كرده‏اند گرچه‏آنان كه رنگ كلامى به اين مسئله مى‏دادند بيشتر به ادله عقل و فقيهان به دلايل نقلى بيشتر عنايت داشتند اما سه دسته دلايل عبارتند از:

نخست، براهينى كه عقلى محض‏اند. در اين دسته براهين تنها از مقدمات عقلى استفاده مى‏شود. دوم، دلايلى كه نقلى محض‏اند يعنى فقط به آيات و روايات استناد مى‏گردد. سوم براهينى كه عقلى و نقلى وآميخته‏اى از مقدمات عقلى و آيات و روايات مى‏باشند. در اين مقاله براى اثبات مشروعيت ولايت فقيه به ‏براهين و دلايل دسته دوم و سوم اكتفا مى‏شود.

1)-  برهان عقلى و نقلى

اين برهان كه از مقدمات عقلى و قلمرو دين با روش درون دينى تشكيل شده است در بردارنده هشت ‏مقدمه مى‏باشد.

1ـ1ـ تشكيل حكومت‏ براى تامين نيازمندي‌هاى اجتماعى و جلوگيرى از هرج و مرج،  فساد و اختلال ‏نظام از ضرورت‌ها و بديهيات عقل عملى است.

1ـ2ـ با نگاه درون دينى ثابت مى‏شود كه دين اسلام و ماهيت و كيفيت قوانين اسلام، حاوى احكام‏ عبادى، مالى، اقتصادى، حقوقى، جزايى، دفاعى، تربيتى، خانوادگى و ساير ابعاد حيات آدمى مى‏باشد.

1ـ3ـ احكام و قوانين دين اسلام، غيرمنسوخ و تا قيامت، پايدار و قابل اجرا مى‏باشد. زيرا نيازهاى دائمى‏حيات بشرى خواهان قوانين ثابت‏بشرى مى‏باشد.

1ـ4ـ تحقق احكام و قوانين دين اسلام بدون تشكيل حكومت، ميسر نيست، زيرا احكام مربوط به جهاد و تهاجم مهاجمان و قوانين اقتصادى و مالى و بين‏المللى و ساير قوانين الهى بدون بر پا داشتن حكومت دينى‏امكان پذير نيست.

1ـ5ـ بر پا داشتن حكومت دينى و اجراى قوانين اسلام بدون دستگاه اجرايى و قوه مجريه، فعليت‏ پذيرنيست.

1ـ6ـ عقل حكم مى‏كند كه رئيس دستگاه اجرايى، فردى متخصص، كارشناس، اسلام‏شناس، وارسته ، مدير، عادل و با تقوا باشد و در تفسير قوانين الهى و انطباق قوانين كلى بر جزئيات همچون نفس قوانين ازويژگى عصمت‏برخوردار باشد. زيرا جهت هدايت و تكامل بشريت، عصمت در اجراى قوانين نيز شرط لازم‏است.

1ـ7ـ هنگامى كه تحصيل يك مصلحت لازم، درحد مطلوب و ايده‏آل كه مجريان معصوم باشند ميسر نشد. عقل عملى از باب لزوم رجوع جاهل به عالم، حكم مى‏كند كه بايد نزديكترين مرتبه به حد مطلوب را تامين كرد يعنى حكومت كسى را كه اقرب به امام معصوم باشد و اين اقربيت در سه امر اصلى متبلور مى‏شود:

يكى - علم به احكام كلى اسلام (فقاهت)

دوم - شايستگى روحى و اخلاقى به گونه‏اى كه تحت تاثير هواهاى نفسانى و تهديد و تطميع‌ها قرارنگيرد (تقوى)

سوم - كارآيى در مقام مديريت جامعه كه به خصلت‌هاى فردى از قبيل درك سياسى، اجتماعى و آگاهى ازمسائل بين‏المللى، شجاعت در برخورد با دشمنان و تبهكاران، حدس صائب در تشخيص اولويت‌ها و اهميت‌ها قابل تحليل است.

1ـ8ـ  بنابراين زمانى كه مردم عملا از پيشوايى رهبر معصوم (ع) محروم هستند يا بايد خداى‏ متعال از اجراى احكام اجتماعى اسلام، صرف‏نظر كرده باشد يا اجراى آن را به كسى كه اصلح از ديگران است‏داده باشد تا ترجيح مرجوح و نقض غرض و خلاف حكمت لازم نيايد و با توجه به باطل بودن فرض اول، فرض‏دوم ثابت مى‏شود يعنى ما از راه عقل كشف مى‏كنيم كه چنين اذن و اجازه‏اى از طرف خداى متعال و اولياى‏معصوم(ع) صادر شده است. (18)

ب - دلايل نقلى

فقها و متفكران اسلامى براى اثبات ولايت‏فقيه و مشروعيت ‏حكومت ولايى به دلايل نقلى اعم از آيات و روايات پيامبر اسلام(ص) و ائمه‌(ع) از جمله مقبوله عمر بن حنظله، مشهوره ابى خديجه، احاديث "اللهم‏ارحم خلفايى"، "العلماء ورثة الانبياء"، "الفقهاء حصون‏الاسلام"، "الفقهاء امناالرسول"، "اماالحوادث الواقعه"،"العلماء حكام على الناس"، "مجارى‏الامور و الاحكام على ايدى العلماء" و مانند اينها تمسك كرده‏اند. در اين‏بخش از مقاله جهت عدم اطاله كلام فقط به يك دليل مهم اشاره مى‏شود و از حيث‏سند و دلالت مورد توجه‏قرار مى‏گيرد.

روايت عمر بن حنظله:

اين روايت مورد استناد فقهاى فراوانى از جمله محقق نراقى در"عوائدالايام" (19) ، صاحب جواهر در"جواهرالكلام" (20) ، شيخ انصارى در كتاب "القضاء و الشهادات" (21) ، بحرالعلوم در "بلغة‏الفقيه" (22) ، مامقانى در"هداية‏الانام فى حكم اموال الامام" (23) ، ميرزاى نائينى در "منية‏الطالب" (24) ، سبزوارى در"مهذب الاحكام" (25) ، امام خمينى در "البيع" (26) ، آيت‏الله گلپايگانى در " الهداية الى من له الولاية" (27) ، استادجوادى آملى در كتاب "پيرامون وحى و رهبرى" (28) و بسيارى از انديشمندان ديگر قرار گرفته است.

و اما حديث عمر بن حنظله به روايت كلينى بدين شرح است:

«محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسى، عن صفوان بن يحيى، عن داود بن‏الحصين، عن عمر بن حنظلة:

«قال: سالت اباعبدالله(ع) عن رجلين من اصحابنا، بينهما منازعة فى دين او ميراث فتحاكما الى‏السلطان او الى القضاة ايحل ذلك؟ فقال(ع):من تحاكم اليهم فى حق او باطل فانما تحاكم الى‏الطاغوت، و ما يحكم له فانما ياخذ سحتا و ان كان حقا ثابتا له، لانه اخذه بحكم الطاغوت و قد امرالله ان‏يكفر به، قال الله تعالى يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به قلت فكيف يصنعان؟قال(ع): ينظران (الى) من كان منكم ممن قد روى حديثنا و نظر حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا، فليرضوا به حكما فانى قد جعلته عليكم حاكما فاذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه فانما استخف بحكم الله وعلينا رد و الراد علينا الراد على الله و هو على حد الشرك بالله.»(29)

مرحوم كلينى به سند خودش از عمر بن حنظله روايت مى‏كند. وى مى‏گويد:

«از امام صادق(ع) پرسيدم (30)  در باره دو مرد از خودمان در باب دين و ميراث، نزاعى دارند. آنگاه به‏سلطان يا قاضيان جهت‏حل آن حضور يافتند. آيا اين عمل حلال است؟ جضرت فرمود: هر كس در موارد حق يا باطل به آنها مراجعه كند در واقع از طاغوت مطالبه قضاوت كرده است و آنچه طغيانگر به آن حكم‏كرده باشد به باطل اخذ نموده است. اگر چه براى او حق ثابت‏ باشد زيرا به حكم طاغوت آن را گرفته است و خداوند فرموده است: به او كافر باشند خداى تعالى فرمايد: مى‏خواهند به طاغوت محاكمه برند در صورتى‏كه مامور بودند به او كافر شوند. عمربن‏حنظله گويد: پرسيدم پس چه كنند؟ امام فرمود: به كسانى كه از شما حديث ما را روايت مى‏كنند ودر حلال و حرام ما دقت مى‏نمايند و احكام ما را مى‏دانند، نظر كنند پس بايد او را به عنوان حاكم پذيرا باشند زيرا من او را براى شما حاكم قرار دادم و هر گاه به حكم ما حكم كند و از او پذيرفته نشود حكم خدا كوچك شمرده شده و ما را رد كرده است و آنكه ما را رد كند خدا را رد كرده است و اين به اندازه شرك به‏خداوند است.»

سند روايت: حديث عمر بن حنظله از جهت‏سند، صحيح و خالى از اشكال است، تنها نكته قابل توجه در سند اين است كه شيخ طوسى در رجال و فهرست‏ خود به جرح محمد بن عيسى بن عبيداليقطين بن يونس و داود بن حصين اسدى پرداخته اولى را ضعيف (31) ، دومى را واقفى دانسته (32) ولى هر دو شخصيت توسط نجاشى توثيق شده‏اند. وى درباره داود بن حصين مى‏نويسد:" داود بن حصين الاسدى مولاهم كوفى ثقة روى‏عن ابى عبدالله و ابى‏الحسن عليهم‌االسلام" (33) سيد داماد نيز در اين باره مى‏نويسد:"لم يثبت عندى وقفه‏بل‏الراجح جلالته عن كل غمز و شائبه" (34) حال اگر توقف و واقفى بودن داود بن حصين ثابت گردد به شهادت‏نجاشى بايد وثاقت او را پذيرفت و در صحت‏سند روايت، وثاقت راويان آن كفايت مى‏كند و همچنين نجاشى‏درباره محمد بن عيسى مى‏نويسد:محمد بن عيسى بن عبيد بن يقطين بن موسى مولى اسد بن خزيمه،ابوجعفر:"جليل فى اصحابنا، ثقة، عين، كثيرالراوية، حسن‏التصانيف" (35)

دلالت روايت: مقبوله عمر بن حنظله، مشتمل بر دو توصيه ايجابى و سلبى است، از يك طرف امام صادق‏(ع)  مطلقا مراجعه به سلطان ستمگر و قاضيان دولت نامشروع را حرام معرفى مى‏كند و احكام صادر ازسوى آنها را گرچه صحيح باشد، فاقد ارزش و باطل مى‏خواند و از طرف ديگر شيعيان را جهت رفع نيازهاى‏اجتماعى و قضايى به مراجعه به فقهاى جامع‏الشرايط مكلف مى‏سازد. بنابراين:

اولا - عبارت "فانى قد جعلته عليكم حاكما" با تاكيد و توجه نسبت‏ به واژه "جعل"، نصب و تعيين عالمان به‏احكام الهى و حلال و حرام شرعى يعنى فقيهان جامع‏الشرايط از سوى شارع مقدس به عنوان حاكم جامعه ‏استفاده مى‏شود.

ثانيا - گرچه موارد پرسش در روايت، مسئله منازعه و قضاوت است و لكن با جمله "فانى قد جعلته عليكم‏حاكما" با توجه به واژه حاكم كه دلالت ‏بر احكام حكومتى دارد تعميم آن در ساير مسايل و شؤون حكومت ‏به‏ دست مى‏آيد و "قضاء" به عنوان مهمترين شان حكومتى ذكر شده است. در ضمن موارد سؤال مخصص پاسخ‏ نمى‏باشد و اينكه برخى گمان كرده‏اند " حاكما" در اينجا به معناى "قاضيا" است تصرف در لفظ كرده‏اند كه‏خلاف ظاهر الفاظ و تصرفى مجازى به شمار مى‏رود.

ثالثا - امام (ع) در صدر روايت دادخواهى و مراجعه هم به سلطان و هم به قضات حكومتى را حرام ‏شمرده و حكم آنها را باطل معرفى كرده است و در صورتى كه قضاوت آنها عادلانه و به حق باشد از ديدگاه امام ‏نيز باطل است زيرا اصل نظام حكومتى را مردود و سحت معرفى كرده است. بر اين اساس مراجعه به حكومت‏ مشروع كه انتصاب از ناحيه شارع مقدس است مورد توصيه و تكليف امام قرار گرفته است.

امام راحل در كتاب "ولايت‏فقيه" جهت تفسير و تبيين روايت عمر بن حنظله چنين مى‏نگارد:

«همانطور كه از صدر و ذيل اين روايت و استشهاد امام(ع)، به آيه شريفه به دست مى‏آيد. موضوع سؤال، حكم كلى بوده و امام هم تكليف كلى را بيان فرموده است و عرض كردم كه براى حل و فصل دعاوى حقوقى وجزائى هم به قضات مراجعه مى‏شود و هم به مقامات اجرائى و به طور كلى حكومتى. رجوع به قضات براى اين ‏است كه حق ثابت‏شود و فصل خصومات و تعيين كيفر گردد و رجوع به مقامات اجرائى براى الزام طرف دعوى‏ به قبول محاكمه يا اجراى حكم حقوقى و كيفرى هر دو است لهذا در اين روايت از امام سؤال مى‏شود كه آيا به‏سلاطين و قدرتهاى حكومتى و قضات رجوع كنيم؟ حضرت در جواب، از مراجعه به مقامات حكومتى ناروا چه ‏اجرائى و چه قضائى نهى مى‏فرمايند. دستور مى‏دهند كه ملت اسلام در امور خود نبايد به سلاطين و حكام‏جور و قضاتى كه از عمال آنها هستند رجوع كنند، هر چند حق ثابت داشته باشند و بخواهند براى احقاق و گرفتن آن اقدام كنند مسلمان اگر پسر او را كشته‏اند يا خانه‏اش را غارت كرده‏اند باز حق ندارد به حكام جور براى دادرسى مراجعه كند. همچنين اگر طلبكار است و شاهد زنده در دست دارد نمى‏تواند به قضات سرسپرده ‏و عمال ظلمه مراجعه نمايد. هرگاه در چنين مواردى به آنها رجوع كرد به "طاغوت" يعنى قدرت‌هاى ناروا روى‏آورده است و در صورتى كه به وسيله اين قدرت‌ها و دستگاه‌هاى ناروا به حقوق مسلم خويش نائل آمد "فانماياخذه سحتا و ان كان حقا ثابتا له" به حرام دست پيدا كرده و حق ندارد در آن تصرف كند حتى بعضى از فقها در عين شخصى گفته‏اند كه مثلا اگر عباى شما را بردند و شما به وسيله حكام جور پس گرفتيد نمى‏توانيد درآن تصرف كنيد. ما اگر به اين حكم قائل باشيم ديگر در كليات يعنى در عين كلى شك نداريم مثلا: در اين كه ‏اگر كسى طلبكار بود و براى گرفتن حق خود به مرجع و مقامى غير از آن كه خدا قرار داده مراجعه و طلب خودرا به وسيله او وصول كرد تصرف در آن جائز نيست و موازين شرح همين را اقتضا مى‏كند. اين حكم سياست‏اسلام است، حكمى است كه سبب مى‏شود مسلمانان از مراجعه به قدرت‌هاى ناروا و قضاتى كه دست‏ نشانده آنها هستند خوددارى كنند تا دستگاه‌هاى دولتى جائر و غير اسلامى بسته شوند... و راه به سوى ائمه هدى(ع) وكسانى كه از طرف آنها حق حكومت و قضاوت دارند باز شود. مقصد اصلى اين بوده كه نگذارند سلاطين و قضاتى كه از عمال آنها هستند مرجع امور باشند و مردم دنبال آنها بروند... بنابراين، تكليف ملت اسلام‏ چيست؟ و در پيشامدها و منازعات بايد چه كنند و به چه مقامى رجوع كنند. «قال: ينظران من كان منكم ممن‏كان روى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا»

در اختلافات به راويان حديث ما كه به حلال و حرام خدا - طبق قواعد - آشنايند و احكام ما را طبق موازين‏عقلى و شرعى مى‏شناسند رجوع كنند. امام(ع) هيچ جاى ابهامى باقى نگذاشته تا كسى بگويد پس راويان‏حديث هم مرجع و حاكم مى‏باشند تمام مراتب را ذكر فرموده و مقيد كرده به اينكه در حلال و حرام طبق‏ قواعد نظر كند و به احكام معرفت داشته، موازينى دستش باشد تا رواياتى را كه از روى تقيه يا جهات ديگر واردشده و خلاف واقع مى‏باشد تشخيص دهد و معلوم است كه معرفت‏به احكام و شناخت‏ حديث غير از نقل‏حديث است مى‏فرمايد كه اين شرايط را دارا باشد از طرف من براى امور حكومتى و قضايى مسلمين تعيين‏شده و مسلمانها حق ندارند به غير او رجوع كنند.

... اين فرمان كه امام‌(ع) صادر فرموده كلى و عمومى است همانطور كه حضرت اميرالمؤمنين(ع) در دوران‏حكومت ظاهرى خود، حاكم، والى و قاضى تعيين مى‏كرد و عموم مسلمانان وظيفه داشتند كه از آنها اطاعت‏كنند و تعبير به " حاكما" فرموده تا خيال نشود كه فقط امور قضائى مطرح است و ساير امور حكومتى ارتباطندارد نيز از صدور ذيل روايت و آيه‏اى كه در حديث ذكر شده استفاده مى‏شود كه موضوع تنها تعيين قاضى ‏نيست كه امام(ع) فقط نصب قاضى فرموده باشد و در ساير امور مسلمانان تكليفى معين نكرده و در نتيجه ‏يكى از دو سؤالى را كه راجع به دادخواهى از قدرت‌هاى اجرائى ناروا بوده بلا جواب گذاشته باشد اين روايت از واضحات است و در سند و دلالتش وسوسه‏اى نيست جاى ترديد نيست كه امام(ع) فقها را براى حكومت وقضاوت تعيين فرموده است. بر عموم مسلمانان لازم است كه از اين فرمان امام(ع) اطاعت نمايند.»(36)

نتيجه استدلال اين است كه فقهاى جامع‏الشرايط علاوه بر منصب‏هاى ولايت در افتاء، اجراى حدود، اختيارات قضايى، نظارت بر حكومت، امور حسبيه، در مسايل سياسى و اجتماعى نيز ولايت دارند و اين‏مناصب و اختيارات از اطلاق ادله ولايت فقيه استفاده مى‏گردد.

شبهات ولايت فقيه

1ـ برخى گمان كرده‏اند كه تئورى ولايت فقيه و انديشه سياسى حكومت ولايى از ابداعات فقهاى معاصر ويا حداكثر از دوران محقق نراقى به بعد است و فقيهان گذشته به هيچ وجه از ولايت فقيه به مفهوم‏حكومت‏دارى و زمامدارى جامعه سخنى نگفته‏اند. خطاى اين ادعا با نگاهى گذرا به پيشينه تاريخى بحث‏ولايت فقيه كاملا آشكار مى‏گردد بحث نيابت عامه و خاصه حضرت ولى عصر(عج) از آغاز غيبت صغرى و كبرى ‏در ميان شيعيان مطرح بوده است. براى نمونه شيخ مفيد (متوفاى سال 413 هجرى) در باب امر به معروف و نهى از منكر كتاب المقنعه مى‏نويسد:

«اجراى حدود و احكام اسلام به سلطان اسلام است كه از ناحيه خداوند منصوب شده‏اند و منظور ازسلطان، ائمه هدى از آل محمد(ص) يا كسانى كه از جانب ايشان منصوب گرديده‏اند، مى‏باشند و امامان نيز اين امر را به فقهاى شيعه واگذار كرده‏اند تا در صورت امكان، مسئوليت اجرائى آن را برعهده گيرند.»(37)

حمزة بن عبدالعزيز ديلمى معروف به سلار ديلمى (متوفاى 448) در كتاب مراسم مى‏نويسد:

«اجراى احكام و حدود در ميان مردم به فقهاء واگذار شده است و به همه شيعيان دستور داده شده تا دراقامه اين امور به فقيهان كمك كنند.»(38)

قاضى عبدالعزيز حلبى معروف به ابن براج (متوفاى 481) در كتاب المهذب اذعان دارد كه عهده‏دارى امرحكومت و اقامه حدود در ميان مسلمانان با اعتقاد به ماذون بودن از طرف امام عادل، اشكال ندارد. (39)

فقهاى ديگرى همچون شيخ‏الطايفه (متوفاى 460)، ابن حمزه عمادالدين طوسى(متوفاى 550)، محمدبن ادريس حلى (متوفاى 598) نيز به صراحت منصب قضاوت را به فقهاى جامع‏الشرايط اختصاص‏داده‏اند. (40)

علامه حلى(متوفاى 726) در "تذكرة‏الفقهاء" و"القواعد"، ماذون بودن فقيهان در زمان غيبت از سوى امام‏معصوم(ع) در باب قضاوت و اقامه حدود را شرط دانسته و در باب امر به معروف و نهى از منكر كتاب "مختلف‏الشيعة" با تمسك به روايت مقبوله عمر بن حنظله و ساير روايات، ولايت عامه فقيه را تثبيت مى‏نمايد. (41) محقق كركى معروف به محقق ثانى(متوفاي940 ) تصريح مى‏كند كه فقهاى شيعه اتفاق نظر دارند كه فقيه‏جامع‏الشرايط از سوى امامان معصوم(ع) در همه امورى كه نيابت در آن دخالت دارد، نايب است. (42)

مقدس اردبيلى (متوفاى 993) در مواضع مختلف كتاب مجمع‏الفائده و البرهان از نيابت عامه فقيهان‏سخن گفته است و تصريح مى‏كند كه فقيه نيابت اصلى ولايت امام عليه‏السلام را به عهده دارد. (43)

سيد محمد بن على موسوى عاملى(متوفاى 1009)، ملامحسن فيض كاشانى(متوفاى 1091)، سيدجوادبن محمد حسينى عاملى(متوفاى 1226)، محقق نراقى(متوفاى 1245) شيخ جعفر كاشف‏الغطاء، شيخ‏محمد حسن نجفى(متوفاى 1266) شيخ انصارى، حاج آقا رضا همدانى(متوفاى 1322)، سيد محمدبحرالعلوم(متوفاى 1326) و مرحوم بروجردى (44) نيز از فقهاى عظيم و برجسته‏اى هستند كه از ولايت وحاكميت فقيه جامع‏الشرايط دفاع كردند. شايان ذكر است اگر برخى از فقهاء همچون شيخ انصارى در كتاب ‏بيع از كتاب مكاسب و يا آيت الله خوئى در ديگر آثار فقهى به مطالب صاحب جواهر و ديگر فقهاء پرداختند درمقام رد مدعا نبودند بلكه تنها آن ادله مذكور را غير كافى معرفى كردند ولى در باب تصدى امور عامة و اجراى‏احكام انتظامى اسلام در عصر غيبت‏ به دست فقيه جامع‏الشرايط هيچ مخالفتى نكرده‏اند. به همين دليل شيخ‏انصارى در كتاب "القضاء و الشهادات" با استناد به"مقبوله عمر بن حنظله" به اثبات ولايت فقيه پرداختند. (45)  آيت‏الله خوئى در كتاب مبانى "تكملة‏المنهاج" و كتاب "التنقيح" ضمن بيان مقدمات و اصولى از جمله ‏عموميت و همگانى بودن اجراى حدود و احكام اسلام حتى در دوران غيبت و عدم مسئوليت آحاد مردم و بااستناد به "توقيع شريف حضرت ولى عصر" و روايت‏حفص، ابراز مى‏دارند كه اينگونه روايات به انضمام دلائلى‏كه حق نظر دادن و حكم نمودن را در دوران غيبت، از كل فقهاء مى‏داند، به خوبى روشن مى‏شود كه اقامه حدود و اجراى احكام انتظامى در عصر غيبت، حق فقهاء و وظيفه آنان مى‏باشد. (46)

چنانچه ملاحظه مى‏كنيد فقهاء، جملگى ولايت فقيه در مسايل اجتماعى را پذيرفته‏اند ولى اغلب همچون ‏صاحب جواهر، محقق نراقى، امام و غيره ولايت را به عنوان يك حكم وضعى و منصب شرعى همانند "زوجيت"و ولايت "اب و جد" معرفى كرده‏اند و عده‏اى نيز از باب امور حسبيه و واجب كفايى و يك تكليف شرعى اين‏مسئوليت اجرايى را وظيفه فقهاء دانسته‏اند همچون آيت الله خويى.

2ـ اشكال شده است كه ولايت در تاريخ فقه شيعه به معناى حكومت و كشوردارى مطرح نبوده است:

«متاسفانه هيچيك از انديشمندان كه متصدى طرح مساله ولايت فقيه شده‏اند تاكنون به تحليل و بازجويى در شرح العباره معانى حكومت و ولايت و مقايسه آنها با يكديگر نپرداخته‏اند...از نظر تاريخى نيزولايت‏ به مفهوم كشوردارى، به هيچ وجه در تاريخ فقه اسلامى مطرح نبوده.»(47)

"استاد معرفت" در پاسخ اين شبهه مى‏نويسد:

«ظاهرا كتابهايى كه فقهاى اسلامى از دير زمان، درباره "احكام‏الولاة" نوشته‏اند و ابواب و مسائلى كه باهمين عنوان در كتب فقهيه آورده‏اند به نظر نويسنده ياد شده نرسيده و بدون مراجعه به منابع فقهى ياكتابهاى تاريخ و لغت، بى گدار به آب زده، پيش خود ولايت را به معناى قيموميت كه لازمه آن تداعى‏محجوريت در مولى‏عليه است پنداشته... روشن نيست اين معنا را از كدامين منبع گرفته كه هيچيك ازمطرح كنندگان مساله ولايت فقيه چنين مفهوم نادرستى را حتى تصور هم نكرده‏اند.»(48)

استاد معرفت‏بعد از روش‏شناسى مبادى متصدى ولايت فقيه و استناد به سخنان فقهاء مى‏فرمايد:

«به خوبى روشن است كه مقصود از ولايت، همان مسئوليت اجرائى احكام انتظامى است كه درباره امامت‏نيز همين معنى منظور است و اصلا مساله‏اى به نام قيموميت و محجوريت در كار نيست و هر كس چيزى‏توهم كند، پندارى بيش نمى‏باشد.»(49)

3ـ شبهه ديگر ناشى از عدم دقت و درك صحيح نسبت‏به واژه مطلقه در عنوان ولايت مطلقه فقيه است‏متاسفانه عده‏اى ولايت مطلقه فقيه را با حكومت مطلقه و خودكامه و مستبدانه و ظالمانه و حكومت‏بدون‏ملاك و قانون و ضابطه مترادف گرفته‏اند. (50) حال پرسش ما از اين شبهه‏سازان و معركه‏گيران انديشه سياسى‏اين است آيا ولايت مطلقه پيامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) را نيز به همين گونه تفسير مى‏كنند؟ طبيعتا اگر اين‏افراد به بديهيات عقايد كلامى شيعه اعتقاد داشته باشند جواب منفى خواهند داد در ضمن واژه "مطلقه" دراين اصطلاح به معناى اعم از احكام اوليه فرعيه است و احكام ثانوى را نيز در بر مى‏گيرد و به عبارت ديگراحكام حكومتى از احكام شرعى و مقدم بر ساير احكام شرعيه مى‏باشد و فقيه جامع‏الشرايط همچون سايرمردم تابع تمام قوانين الهى است (51) و حق عدول از چارچوب قوانين اسلام را كه اعم از احكام اوليه و ثانويه‏باشد، ندارد. (52)

به عبارت ديگر، مقصود از اطلاق، گستره قلمروى "ولايت فقيه" است‏برخلاف ولايت پدر در امر ازدواج ياولايت مؤمنان عادل در حفظ اموال غائبين يا ولايت وصى يا قيم شرعى بر صغار.

اين گسترش دامنه كاملا در شريعت، معين و مشخص شده است و فقيه جامع‏الشرايط، حق خروج از اين‏دامنه را ندارد و اگر خارج از محدوده شريعت و دستورات الهى گام بردارد مهمترين شرط ولايت كه همانا تدين‏ و عدالت اوست منتفى مى‏گردد و در نتيجه ولايت و حق حاكميت نيز از او سلب مى‏شود. قرآن اين مطلب را براى پيامبر(ص)، شرط دانسته است و به همين دليل نقش خبرگان رهبرى نيز در نظارت بر عملكرد ولى فقيه در اساسنامه خبرگان مورد تاييد قرار گرفته است پس "مطلقه" به معناى نامحدود بودن و بى‏قيد و شرط بودن و مطلق‏العنان بودن نيست. ولايت مطلقه يعنى رياست عامه و فراتر از قواى مقننه، قضائيه و مجريه و اين نوع از رياست در ساير نظام‌هاى سياسى براى رئيس‏جمهور در نظر گرفته شده است‏ با اين تفاوت كه در نظام سياسى‏اسلام، قوانين الهى و شريعت اسلام در حكومت دينى جريان دارد ولى در ساير نظام‌هاى سياسى قوانين عرفى‏و سكولار حاكم هستند.

4ـ گمان ديگرى از سوى پاره‏اى افراد مطرح شده كه در ولايت، رابطه ولى با "مولى‏عليهم" يكطرفه است.والى بايد دستور و فرمان دهد و مولى عليهم مى‏بايست اطاعت نمايند. و توده مردم هيچ حقى نسبت‏ به حاكم ‏اسلامى ندارند. اين ادعا نيز غلط است و از ضعف معرفت دينى در انديشه سياسى اسلام نشات گرفته است. مقام رهبرى و حاكم اسلامى نزد دو مقام مسئوليت دارد. از يك طرف در پيشگاه خداوند مسئوليت دارد كه به ‏ناچار وظيفه اجراى عادلانه احكام و قوانين اسلامى و عدم خروج از قلمروى اسلام را داراست و از طرف ديگر در پيشگاه مردم مسئوليت دارد و عنصر كارآمدى و رفع نيازهاى عمومى ملت كه در گذشته بدان اشاره شد و ساير حقوق مردم بر رهبرى و زمامداران اسلامى ثابت است و رعايت آنها لازم و واجب مى‏باشد. امام على(ع)مسئوليت متقابل امام و امت را چنين تبيين مى‏كند:

«ايهاالناس ان لى عليكم حقا و لكم على حق، فاما حقكم على فالنصيحة لكم و توفير فيئكم و تعليمكم كى‏لا تجهلوا و تاديبكم كيما تعملوا. و اما حقى عليكم فالوفا و البيعة و النصيحة فى‏المشهد و المغيب‏والاجابة حين ادعوكم و الطاعة حين آمركم»‏ (53)

«اى مردم، همانا من بر شما حقى دارم و شما نيز بر من صاحب حق هستيد و اما حق شما بر من اين است كه ‏از نصايح و تامين رفاه زندگى و تعليم و آموزش شما كوتاهى نورزم و اما حق من بر شما اين است كه به بيعت‏و پيمان خود وفادار باشيد و در حضور و غياب اهل نصيحت‏ باشيد و وقتى شما را فرا مى‏خوانم اجابت كنيد و آنگاه كه دستورى دهم اطاعت نماييد.»

لزوم مشورت حاكمان و زمامداران با مردم يكى ديگر از وظايف آنهاست كه در آيات و روايات بدان تصريح‏شده است آيه "وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على‏الله"(آل عمران آيه 259) كه از صيغه امر "شاور"استفاده شده و دلالت‏بر وجوب مشورت دارد و نيز آيه "وامرهم شورى بينهم(شورى آيه 38) و احاديثى‏همچون "من استبد برايه هلك" (54) و "المستبد برايه موقوف على مداحض الزلل" (55) مؤيد اين مدعا مى‏باشند.

5ـ نويسنده ديگرى براى ايجاد ترديد در مشروعيت ولايت فقيه مى‏نويسد:

«آيا شگفت‏آور نيست كه فقيهان شيعه براى اثبات ولايت مطلقه فقيه و تبيين امر مهم و عظيم حكومت ‏دينى، تكيه‏شان بر روايتى است از عمر بن حنظله كه در ثقه بودنش جمعى شك داشته‏اند و مضمون‏روايت هم سؤالات مربوط به نزاع‌هاى جزئى بر سر ارث و طلب»‏ (56)

وى نيز گرفتار اشتباه بزرگى در مبادى تصديقى ولايت فقيه شده است زيرا:

اولا: متفكرانى كه مدعى اثبات ولايت فقيه هستند و نام برخى از آنها در مقاله برده شد تنها به روايت عمربن حنظله تمسك نكرده‏اند، بلكه براهين عقلى فراوانى و نيز احاديث‏ بسيارى چون روايات ابى خديجه، احاديث اللهم ارحم خلفايى، اما الحوادث الواقعه، العلماء حكام على الناس، مجارى‏الامور و الاحكام على‏ايدى‏العلماء، الفقهاء حصول الاسلام و غيره را مورد استناد قرار داده‏اند.

ثانيا: روايت عمر بن حنظله همچنان‌كه گذشت نزد فقهاء، روايتى مقبول است و اسناد آن هم خالى ازاشكال است و بزرگانى از فقهاء همچون علامه حلى، شهيد ثانى و غيره بدان استناد كرده‏اند.

6ـ برخى حاكميت فقيه جامع‏الشرايط را از باب "وكالت" معرفى مى‏كنند و استعمال ولايت‏ بر اين نوع ‏از حاكميت را نمى‏پذيرند؟ اين ديدگاه كه از عدم دقت در مفاهيم سياسى از جمله حكومت و حاكميت و نيز مفاهيم فقهى از جمله وكالت نشات گرفته است نيز باطل مى‏باشد زيرا ميان حاكميت و سرپرستى و رياست‏ رابطه منطقى و محكمى برقرار است. زمامداران حكومت كه در مناصب قدرت نشسته‏اند جهت اداره جامعه به ‏امر و نهى و فرماندارى مى‏پردازند و اين معناى از حكومت‏ به هيچ‌ وجه با مفهوم "وكالت" كه اطاعت‏پذيرى ‏وكيل از موكل در آن درج شده است‏ سازگارى ندارد. بنابر اين وكالت در اركان دولت‏ خصوصا در عنصر حاكميت‏جايگاهى ندارد.

پى نوشت‏ها:

1) محمد جواد لاريجانى - نقد ديندارى و مدرنيسم، انتشارات اطلاعات 1372، ص 51

2) اندروونيسنت - نظريه‏هاى دولت - دكترحسين بشيريه، ص 68 - 67

3) عبدالرحمن عالم - بنيادهاى علم سياست، نشر نى، ص 105

4) رابرت دال - تجزيه و تحليل جديد سياست - حسين ظفريان، نشر مترجم 1364، ص 70

5) عبدالرحمن عالم ص 106

6) Oxford Advanced Learns Dictionary 1997, P. 674

7) حسين بشيريه - جامعه‏شناسى سياسى - نشر نى، ص 19 و 17

8) ماكس وبر، اقتصاد و جامعه، ص 274 - 273

9) عبدالرحمن عالم، ص 108

10) عبدالرحمن عالم، ص 107

11) مشروح مذاكرات قانون اساسى، ج 1، ص 544

12) ر.ك به معجم مقاييس‏اللغة، ج 6، ص 141 - الصحاح، ج 6، ص 2528 - المصباح‏المنير،ج 2، ص 396 - تاج‏العروس، ج 10، ص‏398 - المفردات لالفاظ القرآن، ص 570 - لسان‏العرب، ج 15، ص 407 - اقرب‏الموارد، ج 3، ص 1487 - النهايت ابن اثير، ج‏5، ص 227

13) سيد حيدر آملى، نص‏الخصوص‏الحكم، تهران 1367 - ص 168 - 169

14) مجموعه مصنفات شيخ اشراق كتاب حكمة‏الاشراق، ج 2، ص 12

15) المفتوحات المكيه، ج 14، الباب‏الثالث و الخمسون مائه ص 508 - 526

16) تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 587

17) همان، ص 589

18) ر.ك به كتاب البيع، ج 2، ص 460 و ولايت فقيه ص 25 - 34، پيرامون وحى و رهبرى مقاله ولايت و امامت ص 146 - 147 وفصلنامه حكومت اسلامى شماره اول، پاييز 1375، مقاله اختيارات ولى‏فقيه در خارج از مرزها ص 89 - 91

19) احمد نراقى، عوائدالايام، عائدة فى ولاية الحاكم، ص 533

20) محمد حسن نجفى، جواهرالكلام فى شرح شرائع‏الاسلام، ج 21، ص 395

21) مرتضى انصارى، القضاء و الشهادات، ص 48 - 49

22) سيد محمد بحرالعلوم، بلغة‏الفقيه، رسالات فى‏الولايات، ج 3، ص 233

23) عبدالله مامقانى، رسالة هداية‏الانام فى حكم اموال الامام، ص 145

24) محمد حسين نائينى، منية‏الطالب، ج 2، ص 337

25) سيد عبدالاعلى سبزوارى، مهذب‏الاحكام، ج 11، ص 279

26) امام خمينى، البيع، ج 2، ص 476

27) سيد محمد رضا گلپايگانى، الهداية الى من له الولايه، ص 37

28) عبدالله جوادى آملى، پيرامون وحى و رهبرى، ص 164

29) كلينى، الاصول من الكافى، ج 1، كتاب فضل‏العلم، باب اختلاف الحديث، ج 10، ص 67

30) اصول كافى، ج 1، ترجمه سيد جواد مصطفوى، ص 86

31) رجال شيخ، اصحاب‏الهادى(ع)، باب‏الميم، شماره 10، ص 422

32) همان مدرك، اصحاب‏الكاظم، باب‏الدال، شماره 5، ص 349

33) رجال نجاشى، ص 115

34) معجم، رجال‏الحديث، سيد ابوالقاسم خويى، ج 7، ص 98

35) همان مدرك، ج 17، ص 113

36) ولايت فقيه، ص 102 - 106

37) المقنعه، ص 81 - 811

38) المراسم‏العلويه، ص 263

39) المهذب، ج 1، ص 341

40) النهاية فى مجرد الفقه و الفتاوى، ص 301 - 302، الوسيله كتاب القضايا و الاحكام فصل بيان القاضى، السرائر، ج 3، ص 536 -539

41) تذكرة‏الفقهاء، ج 1، ص 459، القواعد، ج 1، ص 119، مختلف‏الشيعه،ص 339، و ايضاح‏الفوائد، ج 1، ص 398 - 399

42) رسائل محقق كركى، ج 1، ص 142 و نيز ر.ك به جامع‏المقاصد، ج 2، ص 375

43) ر.ك به مجمع‏الفائده و البرهان، ج 1، ص 231، ج 12، ص 11، ج 8، ص 160، ج 12، ص 28

44) ر.ك به مدارك‏الاحكام، ج 5، ص 427 - مفاتيح‏الشرايع، ج 2، ص 50 -مفتاح‏الكرامه، ج 1، ص 21 - جواهرالكلام، ج 16، ص‏178 - القضاء و الشهادات، ص 48 - 49 - مصباح‏الفقيه،كتاب‏الخمس، ص 160 - 161 - بلغة‏الفقيه، ج 3، ص 243 -البدرالزهراء، ص 57

45) القضاء و الشهادات،ص 48 - 49

46) ر.ك به مبانى كملة‏المنهاج، ج 1، ص 224 - 226 و التنقيح اجتهاد و تقليد ص 419

47) حكمت و حكومت، ص 178

48) ولايت فقيه، ص 42 - 43

49) همان، ص 44

50) حكمت و حكومت، ص 178

51) صحيفه نور، ج 20، ص 170 - 171

52) ر.ك به ولايت فقيه

53) نهج‏البلاغه، صبحى صالح، خطبه 34

54) بحارالانوار، ج 72، ص 104

55) همان، ص 105

56) مجله كيان، شماره 36، ص 12

منبع: پژوهشنامه ره آورد ايسكو
 
امتیاز دهی
 
 

بيشتر

Guest (PortalGuest)

پژوهشنامه ره‌آورد ايسكو
مجری سایت : شرکت سیگما