مصاحبه
ماهيت علم سياست

ماهيت علم سياست

از نگاه: دكتر ستوده

دكتر "محمد ستوده" استاد علوم سياسي و روابط بين‌الملل دانشگاه‌هاي مفيد قم و باقرالعلوم (ع) است. ايشان هم‌اكنون به عنوان معاون ‌آموزشي دانشگاه باقرالعلوم(ع) مشغول فعاليت مي‌باشد. آنچه در ذيل مي‌آيد حاصل گفت وگوي خبرنگار بخش بين‌الملل سايت ايسكا با ايشان در موضوع "ماهيت سياست" مي‌باشد. ايشان در اين مصاحبه به اين سوال كه "آيا علم سياست ماهيتي ستيزه جويانه دارد؟" پاسخ داده و نيز به "تحليل سياست خارجي جمهوري اسلامي بر اساس دو رهيافت ايده‌اليسم و رئاليسيم" پرداخته است.

آيا علم سياست ماهيتي ستيزه جويانه دارد؟

در باب علم سياست دو نوع نگرش وجود دارد يك نوع نگرش اين است كه اساسا سياست، داراي سرشت ستيزجويانه است. اين نوع نگاه در سياست‌ها به ويژه در سياست بين‌الملل تا حد زيادي توسط صاحب‌نظراني كه معتقد بودند با يك متدولوژي اثبات گرايانه براي فهم سياست بايد حركت كرد، ايجاد شده است. اگر به تاريخ روابط بين‌الملل توجه شود از اين نگاه، صحنه روابط بين‌الملل مملو از كشاكش قدرت است. هدف دولت‌ها خصوصا دولت‌هاي بزرگ، حفظ و افزايش قدرت است ولي آنچه مهم است رابطه بين اخلاق و قدرت است كه آيا بايد اخلاق در خدمت سياست باشد يا برعكس سياست در خدمت اخلاق قرار گيرد؟. مراد از اخلاق در اينجا اخلاق انساني است و در نگرش يا رهيافت سياست قدرت، اخلاق تابعي از سياست مي‌باشد. نوع نگاه به سياست تمشيت امور مادي و دنيوي است و اخلاق و ارزش‌ها و آنچه به عنوان فرهنگ معنوي از آن ياد مي‌شود، تا زماني مورد توجه قرار مي‌گيرد كه به افزايش قدرت كمك كند، بنابراين در اين نوع نگاه دست‌يابي به سجايا و اخلاق انساني هدف نيست، بلكه يك هدف و وسيله‌اي براي دستيابي به اهداف معطوف به قدرت است. اگر ما به تاريخ روابط بين‌الملل و سياست خارجي قدرت‌هاي بزرگ نگاه كنيم اين رهيافت مشخصا در تاريخ كشورها مشاهده مي‌شود كه در نظام بين‌الملل دو دسته از كشورها ظاهر شدند يك دسته كشورهاي سلطه گر و دسته ديگر كشورهاي سلطه پذير هستند.

در اين دسته‌بندي استعمار به شيوه‌هاي متعدد و سه‌گانه استعمار كلاسيك، استعمار نو و استعمار پسامدرن حكايت از توجه قدرت‌هاي بزرگ به سياست به عنوان امري ستيزه‌جويانه و ماهيتي جنگ طلبانه دارد.

چه عواملي باعث ظهور چنين ديدگاهي شده‌است؟

اگر به تاريخ روابط بين‌الملل خصوصا در قرن بيستم توجه كنيم مكتب غالب بعد از جنگ جهاني دوم، مكتب رئاليسم و سياست قدرت است كه در چنين فضايي به دليل هژموني سياست خارجي آمريكا و ارايه نظريه واقع گرايي توسط مورينتا در كتاب سياست ميان ملت‌ها، اين ديدگاه براي يك دهه در اوج قرار گرفته و بعد از آن دچار فراز و فرودهايي گرديده است. اما به دليل اينكه رفتار سياست‌ قدرت‌هاي بزرگ قبل و بعد از جنگ جهاني دوم و دوران معاصر عموما مبتني بر سياست مداخله و ستيزه‌گري در سطح نظام بين‌الملل است به نظر مي‌رسد اين نگاه مي‌تواند در سياست خارجي كشورهاي قدرتمند كه در پي‌دستيابي به اهداف سلطه‌جويانه باشند مصداق خوبي پيدا كند، غالبا متدولوژي يا روش اثبات گرايي و ﭘﻮزﻳﺘﯿﻮﻳﺴـﺘﻲ در دوران مدرن، به سياست راه يافته است.  در نگاه علم تجربي گفته مي‌شود بايد به عينيات و امور عيني توجه خاص داشت كه با روش علمي توان آن را مورد مطالعه قرار داد. امور عيني شامل رفتارهاي دولت‌ها است كه در دو عرصه داخلي و خارجي نمود پيدا مي‌كند. در عرصه داخلي مي‌تواند منجر به سياست‌هاي استبدادي شود و در سياست‌هاي بين‌الملل نيز به سياست‌هاي استعماري منجر شود. نوع نگاه ﭘﻮزﻳﺘﯿﻮﻳﺴـﺘﻲ علوم تجربي را به علوم انساني سرايت مي‌دهد. متفكريني كه قايل به وحدت روش علوم هستند تا حد زيادي بر نوع نگاه مادي‌گرايانه و ستيزه‌جويانه تاثيرگذار بوده‌اند.

سياست ستيزه جويانه از نگاه امام راحل(ره)

حضرت امام خميني(ره) بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران، سياست را به سه دسته سياست شيطاني، حيواني و الهي - انساني تقسيم كرده است. دو نوع اول سياست، داراي سرشت ستيزجويانه مي‌باشند و مراد از ستيزه جويي سياستي است كه همراه با سلطه‌گري، مداخله و استعماري در كشورهاي ديگر است. هرچند در سطح سياست هميشه كشاكش و منازعه وجود دارد ولي سطحي از منازعه طبيعي است و نتيجه آن اختلاف ديدگاه‌ها، نظرات و سليقه كارگزاران سياسي خواهد بود. اما اگر سياست به سمت حيواني و شيطاني حركت كرده و سياست انساني را تحت شعاع قرار داده و ارزش‌ها و كرامت انساني در آن مورد توجه قرار نگيرد، سياست‌ ستيزه جويانه خواهد بود.

در نگرش دوم، اساسا سياست به عنوان مديريت و اداره امور جامعه خواهد بود كه هدف آن رساندن افراد و جامعه و در سطح بين‌الملل كشورها به هدف و غايتي است كه سعادت آنها را در دو جهان، (دنيا و آخرت) تامين مي‌كند. در اين نگاه ماهيت سياست، ستيزه‌جويانه نيست، بلكه سياست به معناي تنظيم امور جامعه، توزيع عادلانه ثروت، امكانات و مديريت آگاهانه و مدبرانه جامعه بشري در سطح ملي و بين‌الملل مي‌باشد به گونه‌اي كه امكانات انسان‌ها و ملت‌ها جهت دستيابي به اهداف متعالي هرچه بيشتر شكوفا شود. در اين نگاه ضمن اينكه سياست به تمشيت امور دنيوي انسان‌ها اهتمام دارد و مديريت سياسي، اجتماعي و فرهنگي جامعه را مد نظر قرار مي‌دهد داراي راهبردي متعالي به منظور به فعليت رساندن استعدادهاي نهفته و بالقوه انسان‌ها مي‌باشد. در اين نوع نگرش، قدرت طلبي معنا ندارد، آنچه اهميت پيدا مي‌كند مسووليت، تكليف پذيري، انجام رسالت و وظايفي است كه يك مدير برعهده دارد، بنابراين انحصارطلبي، خودمحوري و قدرت‌گرايي در اين نگاه جايگاهي نخواهد داشت. نگاهي به سياست نبوي و سيره پيامبر اسلام(ص) نشان مي‌دهد كه معنا و مفهوم و مصاديق رفتاري سياست ايشان الهي - انساني بوده است كه مي‌تواند ترسيم‌گر سياست متعالي و برازنده الگوي سياست متعالي براي جوامع امروزي باشد.

نگاه ستيزه جويانه به سياست از چه زماني آغاز شده‌است؟

كشورهايي كه در سطح بين‌الملل از قدرت بالايي برخوردار هستند تمايل به سياست ستيزه جويانه دارند. نگاهي به گذشته نشان مي‌دهد كشورهاي تاثيرگذار در سياست بين‌الملل و معادلات جهاني غالبا داراي سياست ستيزه‌جويانه و سلطه‌جويانه بودند. از سال 1945.م كه نظام بين‌الملل دوقطبي شد و دنيا شاهد سياست سلطه جويانه از طرف شوروي و آمريكا براي سلطه بر  جهان بود. به گونه‌اي كه يك مقطع زماني نسبتا طولاني ميان اين دو قدرت به نام جنگ سرد لقب يافت. در اين مقطع زماني هدف اين دو كشور، تسخير هرچه بيشتر كشورها و تسلط بر منابع ساير كشورها بود. بعد از فروپاشي شوروي نيز شاهد هستيم كه دولت آمريكا بيش از همه دولت‌ها داراي سياست ستيزه‌جويانه است. اين سياست حيواني و شيطاني در اشغال افغانستان و عراق خود را نشان داده‌است. در سطح داخل كشورها، هم رژيم‌ها و حكومت‌هايي وجود دارند كه داراي سياست ستيزجويانه و سلطه طلبانه و يا سياست‌هاي شيطاني و حيواني هستند كه در قالب حكومت‌هاي پليسي و استبدادي ظاهر مي‌شوند يكي از مصاديق بارز معاصر آن در عراق در زمان صدام است.

معيار تشخيص سياست شيطاني، حيواني و انساني چيست؟

اگر كشوري در كشور ديگر داراي نيروي نظامي، مستشار و يا پايگاه نظامي است. يا سرزمين يك قوم و كشوري را تصرف كرده‌است اين مي تواند معيار يك سياست حيواني و شيطاني باشد. اگر ما به تاريخ سياست بين‌الملل توجه كنيم همه موارد، سلطه‌گري قدرتمندان، ورود نيروي نظامي به سرزمين ديگر با زور، اجبار و عدم رضايت مردم و ملت آن كشور انجام شده‌است كه تلاش مردم اين سرزمين‌ها براي مقابله و مبارزه با آن و رها شدن از سلطه بيگانه همراه بوده است.

 در قرن نوزده و اوايل قرن بيستم ميلادي شاهد شكل‌گيري سرزمين‌هاي مستعمره بوديم كه تحت سلطه قدرت‌هاي بزرگ بودند ولي در نيمه دوم قرن بيستم با افزايش آگاهي مردم كشورهاي مستعمره، قدرت‌هاي سلطه گر به ناچار مجبور به رهايي كشورها خصوصا كشورهاي مستقل شدند. استقلال مستعمرات و اعلام انزجار و نارضايتي مردمي از حضور نيروي نظامي و مستشار خارجي نشان دهنده اين است كه قدرت نظامي مداخله‌گر بدون رضايت مردم وارد آن كشور شده و اين با سياست‌هاي سلطه جويي صورت گرفته است. در مرحله بعد قدرت‌هاي بزرگ براي حفظ سرزمين‌هاي آزاد شده بيشتر دولت‌هاي دست نشانده را ايجاد كردند. اين دولت‌ها گرچه در  ظاهر استقلال سياسي داشته ولي در اصل وابسته به قدرت خارجي‌اند. و اين دوره در اصطلاح علوم سياسي "استعمار نوين" گفته مي‌شود. در دوران استعمار نوين، كه زمان استقلال سياسي مسلمانان است .در اين دوره شاهد دولت‌هاي وابسته‌اي هستيم كه ادامه سياست‌هاي سلطه‌گري قدرت‌هاي بزرگ به شيوه جديد مي‌باشند.

 اينكه آيا حكومت‌هايي كه در كشورها روي كار مي‌آيند مردمي هستند يا نيستند، مهم است. ما در دوران جديد شاهد دولت‌هاي ملي هستيم دولت‌هاي ملي به اين معنا كه برآمده از آراي ملت‌ها مي‌باشند. اگر دولت‌هايي كه دركشورها هستند مانند عراق و افغانستان و ساير كشورهاي اسلامي، برآمده از آراي ملت و به دنبال تامين منافع ملت باشند، نه منافع يك طبقه و يا شخص حاكم، در اين صورت پشتوانه دولت، مردم آن كشور خواهند بود.

در سطح داخلي سياست دولت‌هاي ملي بر اساس رضايت ملت خود شكل خواهد گرفت ورابطه متقابل ميان دولت و ملت باعث خواهد شد كه سياست‌هايي كه غيرعادلانه و تبعيض آميز باشد و به تبع آن سياست‌هاي تهاجمي هم كنترل ‌شود. زيرا هر گونه سياست تهاجمي داراي هزينه‌هايي است كه بايد دولت مهاجم آن را بپردازد و چون دولت برآمده از راي مردم است، در واقع مردم به وجود آورنده دولت، بايد هزينه‌ها سياست‌هاي تهاجمي آن را پرداخت كنند و از آنجا كه مردم كمتر خواهان جنگ با همنوعان خود بوده، بيشتر خواهان به كارگيري منابع قدرت در مسير مسالمت آميز، رشد و توسعه هستند، بعيد به نظر مي‌رسد كه دولت‌هاي ملي حركت به سمت جنگ را داشته باشند.

وابستگي دولت‌ها به قدرت‌ هژمون عامل ايجاد سياست ستيزه جويانه

اگر دولتي مانند دولت صدام پشتوانه ومشروعيت مردمي نداشت چنين دولتي براي ماندن به اتكا و پايه نياز دارند و از آنجا كه اين پايه و نقطه اتكا را نمي‌توانند در داخل به دست آوردند وابستگي آنها به خارج و دولت هژمون افزايش پيدا مي‌كند.  اين دسته از كشورها سياست خارجي تهاجمي مستقل نخواهند داشت؛ بلكه رفتارهاي تهاجمي آنها به تبع سياست قدرت‌هاي بزرگ خواهد بود، يكي از عوامل موثر در شروع جنگ عراق عليه ايران، رضايت تلويحي قدرت‌هاي بزرگ خصوصا آمريكا و شوروي براي آغاز جنگ بود. و اگر قدرت‌هاي بزرگ مانند آمريكا و شوروي به شروع جنگ رضايت نمي‌دادند صدام نمي‌توانست جنگ عليه ايران را آغاز كند. البته شخصيت رژيم وابسته و رژيم‌هاي ديكتاتوري در مورد جنگ‌ها موثر است و قدرت‌هاي بزرگ زماني كه زمينه تحقق اهداف خود را در ويژگي‌هاي شخصي يك حاكم سياسي كشور ديگر مشاهده كردند از آن فرد به عنوان ابزار در راستاي منافع خود استفاده مي‌كنند. براي دستيابي به يك سياست داخلي مسالمت‌جويانه و سياست بين‌المللي مسالمت آميز به نظر مي‌رسد بايد با برنامه مشخص و ابعاد سياسي و فرهنگي تلاش كرد تا نقش ملت‌ها در سياست‌هاي داخلي و بين‌المللي پررنگ شود. دولت‌ها در برابر ملت‌ها پاسخگو باشند. و از مسووليت‌هاي آنها سوال شود اگر در سطح ملي همه دولت‌ها به مردم خود نسبت به سياست‌هاي خود پاسخگو باشند و امكان مهار قدرت دولت‌ها ازنظر ساختاري و قانوني تقويت شود و اين وضعيت در سطح نظام بين‌الملل گسترش پيدا كند حركت به سمت سياست انساني و مسالمت آميز تقويت خواهد شد. متاسفانه در شرايط كنوني در بسياري از كشورها در سطح بين‌الملل در بسياري از سياست‌هاي جهاني هيچ يك از كارگزاران سياسي در سطح ملي و بين‌المللي پاسخگوي رفتار خود نيستند و سازوكارهاي قانوني براي مهار قدرت سياست‌گذاران يا وجود ندارد و يا بسيار ضعيف است. براي تقويت بحث، اگر سازكارهاي اصلاحي مهار قدرت در دو سطح ملي و بين‌الملل به عنوان آموزه‌هاي عام مورد توجه قرار گيرد، مي‌تواند براي تغيير وضع موجود و حركت به سمت سياست‌هاي انساني موثر واقع شود. به نظر مي‌رسد كه معيار انسانيت، كرامت انساني و اخلاق و ارزش‌هاي جهان‌شمول به عنوان گام نخست مي‌تواند براي تغيير وضع موجود راه موثري را فرا راه سياست‌گذاران قرار دهد.

آيا حق وتوي قدرت‌هاي بزرگ مي‌تواند به تعديل سياست‌هاي سلطه‌جويانه و ستيزه‌جويانه كمك كند يا عملا خود عاملي براي گسترش سلطه است؟  

حق وتو در سازمان ملل متحد به دليل اينكه ابزاري جهت تامين منافع قدرت‌هاي بزرگ است، قانوني، عادلانه و انساني نيست زيرا تاريخ حق وتو از سال 1945تاكنون نشان داده است كه كشورهاي دارنده آن، غالبا از اين ابزار براي تامين منافع خود در برابر يكديگر در محيط بين‌المللي استفاده كردند كه در اين ميان، حقوق ساير كشورهاي در حال توسعه، پايمال شده‌است.  براي حق وتو طرفداران و مخالفاني وجود دارد طرفداران آن قدرت‌هاي بزرگ و مخالفان آن نيز كشورهاي جهان سوم و در حال توسعه مي‌باشند. براي خروج از اين وضعيت، منشور سازمان ملل متحد كه مورد توجه و قبول همه كشورهاي عضو اين سازمان مي‌باشد، راهگشا خواهد بود. در منشور سازمان ملل متحد، قواعد و قوانيني وجود دارد كه تحقق آنها مي‌تواند تا حد زيادي اهداف و خواسته‌هاي همه كشورها را تامين كند، مشروط بر آنكه منشور ملل متحد در همه زمينه‌هاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و امنيتي مورد توجه قرار گيرد و به آن عمل شود. متاسفانه در وضعيت حاضر منشور ملل متحد نيز دستخوش رقابت و بازي قدرت‌هاي بزرگ و منافع آنها قرار گرفته است.

سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران بر اساس دو رهيافت ايده‌آليسم و رئاليسم چگونه قابل تحليل است؟

تحليل سياست خارجي كشورها از طريق رهيافت‌هاي متفاوتي صورت مي‌گيرد از جمله ايده‌آليسم، رئاليسم، نئورئاليسم و سازه‌انگاري از جمله رهيافت‌هايي است كه سياست خارجي كشورها از جمله ايران با توجه به آنها مورد مطالعه قرار مي‌گيرد. در مجموع در سياست خارجي جمهوري اسلامي دو رهيافت ايده‌اليسم و رئاليسم به عنوان نظريه‌هاي رقيب يكديگر مطرح هستند، آنچه ايده‌آليسم بر آن تاكيد دارد، رئاليسم در نقطه مقابل آن بر مولفه‌هاي ديگري تاكيد مي‌كند، براي كاربست ايده‌آلسيم و رئاليسم در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران در نوع اول بايد نوع به كارگيري آن را مشخص كرد. به عبارت ديگر اگر مراد از كاربست ايده‌ئاليسم و رئاليسم در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران به مثابه يك قالب نظري و فكري برآمده از غرب و انديشه‌هاي غربي مد نظر باشد، امكان انطباق آن با سياست خارجي ايران وجود ندارد. زيرا ايده اليسم و رئاليسم داري ماهيتي هستند كه با سياست خارجي ايران متفاوت است.

 رئاليسم مبتني بر سياست قدرت و برآمده از نگاه مادي‌گرايانه به روابط بين‌الملل و سياست خارجي است و همه چيز را در سياست قدرت و مادي مي‌بيند و از لحاظ متدولوژي مبتني بر پوزيتيويستي مي‌باشد كه در اين روش، امور متافيزيك معنا ندارد و يا در حاشيه قرار دارد و آنچه اصالت دارد، امور حسي و مادي است. از طرف ديگر ايده‌آلسيم و محورهاي ارزشي و بايدي و هنجاري اين رهيافت تحت تاثير مكتب ليبرالسيم غربي است كه با ارزش‌ها، هنجارها و ايده‌هاي مطرح در مكتب اسلام، متفاوت است. اگر مقصود از كاربست ايده‌السيم و رئاليسم در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران به مثابه يك نظريه يا يك قالب تئوري هدف باشد، به گونه‌اي كه بر اساس آن سياست خارجي ايران را تبيين نماييم، نمي‌تواند رفتارهاي سياست خارجي ايران را توضيح دهد. اما اگر مراد از ايده‌آليسم تاكيد بر ارزش‌ها و هست‌ها است بايد گفت كه سياست خارجي ايران هم ارزش محور است و هم واقعيت محور، با اين توضيح كه ارزش‌هاي سياست خارجي ايران را مكتب اسلام مشخص مي‌سازد و واقعيت‌هاي سياست خارجي ايران را نيز محيط داخلي، منابع قدرت ايران و محيط عملياتي و بين‌المللي مشخص مي‌سازد.

رابطه ميان ارزش‌ها، رسالت‌ها، وظايف و ايده‌ها با توانايي‌ها و امكانات و منابع قدرت همواره مورد توجه سياست خارحي ايران در بعد نظري و عملي بوده است. در سياست خارجي ايران، دولت ايران بر اساس اسلامي بودن نظام، داراي رسالت‌ها، وظايف، ارزش‌ها و بايدهايي مي‌باشد كه درون گفتمان اسلامي معنا پيدا مي‌كند نه در درون گفتمان ايده‌آلسيم.

به عبارت ديگر، براي فهم ارزش‌ها و باورهاي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران بايد به مستندات قرآني و روايي توجه و در يك برنامه كلان‌تر به جهان بيني توحيدي پرداخته شود كه در آن جمهوري اسلامي ايران موظف به تحقق بخشيدن به ارزش‌ها و هنجارهايي است كه در توان و قدرت او مي باشد. جمهوري اسلامي ايران بر اساس قدرت خود، داراي تلكيف خواهد بود. اين امر نشان مي‌دهد كه تعقيب ارزش‌ها و ايده‌ها در سياست خارجي در ارتباط مستقيم با توان، قدرت و توانايي‌هاي جمهوري اسلامي دارد. از سوي ديگر هر گونه خيال‌پردازي و فاصله گرفتن از واقعيت‌هاي سياسي، در سياست خارجي ايران نمي‌تواند راهگشا باشد.

از نظر اسلام، ايده‌اليسم افراطي و تاكيد بر ارزش‌هاي خيالي از طرف كارگزاران سياسي، نمي‌تواند تامين كننده منافع جمهوري اسلامي ايران باشد. به عبارت ديگر برقراري تعادل ميان ايده‌ها و هست‌ها به اين معنا مي‌باشد كه جمهوري اسلامي ايران در سياست خارجي خود داراي اهداف وانگيزه‌هاي متعالي است و براي دستيابي و تحقق بخشيدن به آن، نيز بر حسب توان و قدرت خود موظف به قدرت و تلاش و فعاليت است. استفاده از فرصت‌ها، امكانات و ايجاد فرصت و كنترل تهديدات و كاهش محدوديت‌ها بايد مورد توجه كارگزاران سياسي قرار گيرد.

در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران در مقاطع مختلف، تغيير و تحولاتي صورت گرفته است و در مقاطع مختلف، نوع سياست و تاكتيك تغيير پيدا كرده است. آنچه مي‌تواند توضيح دهنده تغيير و تحولات در سياست خارجي ايران باشد، متاثر از دو متغير داخلي و خارجي است. در سطح داخلي، بايد دوران بحران و جنگ را از دوران پس از جنگ تفكيك كنيم.

سياست خارجي ايران در دوران نخست پيروزي انقلاب اسلامي تا سال 1367 يعني پايان جنگ، داراي ويژگي‌هاي خاص خود است و مقطع پس از جنگ دوران ديگري است كه بايد آن را مورد توجه قرار داد. شرايط متحول جامعه ايران در دوران پس از جنگ، دوران سازندگي، دوران رشد و توسعه، سياست و سياست خارجي همگام با آن را مي‌طلبيد، بنابراين حركت ايران به سمت توسعه، در موارد مختلف سياست‌هاي خاص خود را دارد. در سطح بيرون بايد به سياست دولت‌هاي بزرگ، فرايندهاي بين‌المللي و ساختار نظام بين‌الملل توجه كرد. در سطح قدرت‌هاي بزرگ، سياست كلان قدرت‌هاي بزرگ نسبت به جمهوري اسلامي ايران در  طول30 سال گذشته تغيير پيدا نكرده و رابطه ايران با كشورهاي بزرگ تا حدودي همچنان داري تنش است.

در سطح ساختار نظام بين‌الملل بايد به فروپاشي شوروي اشاره كرد كه باعث تغييرات ساختاري در نظام بين‌الملل شده و به تبع آن در سياست خارجي ايران تاثيرات مستقيم داشته است. از جمله مي‌توان به برقراري رابطه ايران با روسيه اشاره نمود كه قبل از آن با آمدن گورباچف (رييس جمهور وقت شوروي) روابط ايران و شوروي تا حدودي عادي شده بود و در سطح مسائل بين‌المللي بايد به سطح گسترده متغيرهاي بين‌المللي مانند مسائل جهاني شدن، ارتباطات و اطلاعات و غيره توجه كرد. هرچند حركت جمهوري اسلامي ايران به سمت توسعه، در موارد مختلف سياست‌هاي خارجي خاص‌خود را طلب مي‌كند. 

منبع: پژوهشنامه ره آورد ايسكو
 
امتیاز دهی
 
 

بيشتر

Guest (PortalGuest)

پژوهشنامه ره‌آورد ايسكو
مجری سایت : شرکت سیگما